شب بیست وچهارم نمایش "راه مهر رازسپهر" جمعه 95/3/21

کتایون:

          مده  از پی تاج  سر را  به  باد //  که  با  تاج  شاهی  ز مادر نزاد

         که نفرین براین تخت واین تاج باد// براین کشتن و شور و تاراج باد

سرما خوردگی آب ریزش بینی و سرفه از این تن بیرون نرفت که نرفت .موقعی که آماده می شدم که از خانه بزنم بیرون دلم می خواست بخوابم. بدنم درد می کرد. انرژی ام تحلیل رفته بود. چون امروز خرید خانه بامن بود. داروخانه. فروشگاه. فتوکپی و چه وچه .همه اش هم پیاده و سه ساعت به اجرا مانده. احساس ضعف عمومی می کردم. از مغازه سر کوچه یک هایپ خردیدم و یواشکی بدون اینکه عاملان امر به معروف و نهی از منکر ببینند. سر کشیدم. چیز زیادی حس نکردم.اتفاق خاصی نیفتاد.

 وقتی صدای خرخر سینه را هنگام بازی می شنوی معمولا باید سرفه کنی تا سینه ات صاف شود اما نمی شود سرفه کرد.البته قبل از ورود به صحنه، سینه را صاف می کنم و آبریزش بینی را با دستمال کاغذی می گیرم. آریا هم دستش درد نکند موقعی که اسفندیار را برای استراحت و درمان چشم می برم قبل از رفتن یک دستمال به من می دهد که آب بینی ام را خشک کنم.

خدا را شکر که نه سرفه به سراغم آمده و نه خارش سینه. اینم از معجزات صحنه است به آن فکر نکنی به سراغت نمی آید. تازه آمد هم بیاید . مگر پشوتن مریض نمی شود؟ سرما نمی خورد؟ سرفه نمی کند. البته خودم را آماده کرده ام که اگر خیلی سرفه ام گرفت سرفه کنم منتها درتیپ سرفه کنم. بگذریم یاد استادم افتادم که می گفت بازیگر حق ندارد مریض شود!

رنگ مویی که مرضیه رهنما ی مهربان محبت کرده بود، امروز زدم . مرتضی نائینی عزیز می گفت کمی زود برداشتی. راست می گفت ترسیدم بماند قهوه ای سوخته شود. خب دفعه بعد بیشتر می گذارم بماند.

بعد از گریم مقداری پشت پرده صدا کار کردم. خوب موثر بود.بعد رفتم درجایگاهی که برای استراحت ساخته ام دراز بکشم ریلکسیشن کنم،  دیدم "بابا" در جای من خوابیده. (جلیل فرجاد که نقش پدرمن و اسفندیار را بازی می کند) جای من خوابیده بود. دیدم درست و ناجوانمردانه است که پسر پدر را از خواب بیدار کند و بگوید چرا جای من خوابیدی . پاشو خودم می خواهم بخوابم. صدایم را پایین آوردم و گذاشتم بخوابد. من به او می گویم بابا... هم سن وسال هستیم و شاید از من کوچکتر هم هست اما نقش پدرم را بازی می کند من هم هر موقع می بینمش می گویم بابا سلام... بچه ها از بابا گفتن من حظ می کنند.مخصوصا شاگرد اول (مجید جعفری) امکان ندارد بابا صدا کنم و جعفری نخندد. راستی بگویم دو روز است که بابا شاگرد اول شده ، زود تر از جعفری می آید و گریم می شود.

خب از هرچه بگذریم سخن "سخنرانی " کارگردان خوش تر است. شکری سخن اش را اینگونه آغاز کرد:" به من گفته اند دکور را امشب جمع کن. من گفته ام آقای معاون به من دستور کتبی بدهد من جمع می کنم. روز چهارشنبه به من گفت که می گذارد شش شب اجرای باقی ماندمان را طبق قرار مصوب  برویم. اگر معاون وزیرکتبا بگوید جمع کنید من جمع می کنم. شما خیلی آرام بدون اینکه حرفی بزنید. بیائید کارتان را بکنید. با هیچ کس هم حرفی از تعطیلی نزنید. همه گوشتان به من و نیما و رضا جعفری باشد اگر ما به شما گفتیم . تعطیل ، درست است هرکس بگوید قبول نکنید".

سالن امشب که پر بود بالکن هم زیاد نشسته بودند. عکس های زیادی از جمعیت حاضر گرفتیم.  دوستان امشب هم خداحافظی اتمام کار را می کردند و هم امید داشتند که باز اجرا برویم.همه آرزو می کردند حالاکه تماشاچی داریم شش اجرای مقرر را برویم تا کمی جبران مافات شود.

به نظرم اجرای گرم و خوبی داشتیم . من که در خودم عیبی ندیدم. روان ، پر حرارت، و پر انرژی شده بودم مثل اینکه آن هایپ کار خودش را کرده بود.واقعا احساس خستگی درد بدن عصر را نداشتم. یعنی واقعیت دارد؟ نمی دانم. من که به این نیت خوردم و ظاهرا نتیجه اش را گرفتم.

امشب عباس عظیمی رئیس موسسه پیشکسوتان با عکاس و یک دسته گل آمده بودند که از من و جلیل فرجاد که عضو انجمن پیشکسوتان هستیم عکس بگیرند. نمی دانم می خواهد با این عکس گرفتن ها چکار کند؟! من پایین بودم داشتم تزئین پوتینم را چسب کاری می کردم که یک جایش باز شده بود. صدایم کردند و گفتند شما را در صحنه می خواهند. به صحنه رفتم و دیدم آقای عباس عظیمی است که دارد با جلیل و شکری عکس می گیرد. مرا دعوت کردند به به آنها ملحق شوم و درعکس باشم . آقای عظیمی یک دسته گل قرمز هم به من دادند وگفت باید از شما تجلیل ویژه بشود. انگار این عکس ها را برای انجمن می خواهد. ببینیم و تعریف کنیم.

امشب محمد رضا غفاری عضو انجمن بازیگران و وکیل خانه تئاتر مهمان من بود با خانمش آمده بود. یک دسته گل زیبا در گلدانی سبدی آورده بود مرا شرمنده خود کرد. امشب آرش قاسمی موزیسین هم آمده بود. مهمان آیدا بود. خیلی از دوستانم را در تلگرام دعوت کردم بیایند ومهمان من باشند اما نیامدند.

همه در انتظاریم که چه خواهد شد. آیا اجرا هست یا نه؟ نمی دانیم. فردا شنبه است. آقای مرداخانی معاون وزیر که شفاها گفته اجرا بروید آیا زیر حرفش خواهد زد؟ یا زورش به آقای شفیعی رئیس مرکز و خانم مقتدی رئیس تاتر شهرخواهد رسید؟ خب اینم شانس ما بود. تازه چند روزاست  که تماشاچی مان خوب شده پنجشنه و جمعه را پر رفتیم. چهار شنبه هم وسط پر بود معاون وزیر آمد به او حال دادیم چقدر برایش دست زدیم. قول شفاهی داد ادامه بدهیم. ولی معلوم نیست  به قولش عمل کند. فعلا کارگردانمان دارد چک و چانه می زند. مدیر تاتر شهر  خانم مقتدی و رئیس مرکز آقای شفیعی راضی نیستد اجرا برویم. میگویند جمع کنید ما به دیگری قول داده ایم که متنی به مناسبت ماه رمضان بیاورد. اما چهار شنبه معاون وزیر مراد خانی هنگامی که داشت می رفت  قول شفاهی داد که نمی گذارد نمایش مان شهید شود. حیف است.

ببینیم چه می شود.