شب بیست و سوم نمایش " راه مهر، راز سپهر" پنجشنبه 95/3/20

پشوتن: شاهان چرا در نمی یابند آب رفته به جوی بازنمی گردد! چرا می پندارند که چرخ به اراده ی آنان می چرخد؟ چرا قبول نمی کنند که به روز تنگ، تاجشان به یک اسب هم نمی ارزد؟!"

زیر گریم بودم. روایان و منادیان خبردادند که ساعت هشت و نیم سخنرانی هست. ساغر پرسید بنظرشما من نیایم چه اشکالی دار؟ بد می شود؟ این سوال را به حساب حسن نیت اش گذاشتم که به من داشت. گفتم نه ولی همه دوست دارند تو باشی. تو نباشی یه چیزی کم داریم. بیایی خوب است. با او گفتم  من خودم سعی می کنم از کوچکترین درگیری در گروه اجتناب کنم . چون می دانم یک درگیری کوچک ممکن است تا آخر اجرا روحم را خراب کند. بنابراین حتی اگر خوشم هم نیاید گذشت می کنم. شما بیا ... تک نزن... با جمع باش... حتی اگر دوست نداری ... نیم ساعت گوش کردن حتی اگر فایده ای هم نداشته باشد، اگر احساس کنم دوستم را راضی می کند، چرا او را راضی نکنم؟ موضوع برای دلخوری و درگیری کم نیست. کافی است حساسیت نشان دهیم و گذشت نکنیم ، مثل کبریتی است که به خرمن می زنیم. ناگهان گر می گیرد و تا آخر اجرا حالمان بد می شود. من  سعی می کنم از همان اول که وارد تئاتر شدم به همه از کارگر تا حتی گروه های غیر خودی سالن های دیگرسلام کنم . اگر بتوانم باهمه خوش وبش می کنم. این کار حالم را بهتر می کند. اگر یک گله کوچک بکنم کدورتی خرد در من بوجود آید، آنروز حالم بد خواهد بود. دیگر بازی ام با حالتی عصبی ادامه خواهد یافت. حالا تپوق که خواهم زد جای خودش، سر درد هم میگیرم. بنابراین اجازه نمی دهم کسی از من ناراحت شود. به ساغر گفتم بیا و بگو مساله برایت تمام شده است. دیروز تمام شد و امروز روز دیگری است. به حرفم گوش نکرد و نیامد.

هنوزهیچ کس نمی دانست که باز هم آقای رضایی صحبت خواهند کرد یا کارگردان. سخنران، شکری بود. امشب نه رضایی بود و نه دخترش "راز".  شکری از اجرای دیشب احساس رضایت کرد. گفت امکان اینکه کار تمدید شود هست. من دارم رایزنی ها و چانه زنی هایم را می کنم. اما خواهش می کنم مثل دیشب که از همان ابتدا گروه خنیاگران با ریتم درست و خوب شروع کردند شروع کنید ریتم نمایش دست شما خنیا گران است. غم وغصه ها یتان را فراموش کنید. و با قدرت به بقیه صحنه ها نیرو بدهید. دیشب شما با شروعی پرقدرت کاری کردید که نمایش جان گرفت و همین طور خوش ریتم ادامه یافت وجلو رفت.

شکری ازچند نقد مثبت یاد کرد ویک نقد منفی که در هنر آنلاین به چاپ رسیده بود. گفت که میداند هنرآنلاین مال کدام نهاد است و منشاء این نقد از کجاست. از خرده گیری هایی که من کردم  نشات می گیرد. اما مهم نیست غرض مشخص است زیرا برای این منتقدهمه چیز ما بد بوده و یک چیز خوب نداشته ایم. و در آخر گفت: او را به استادان عالیقدری حواله می دهم که از ما در تلویزیون و مطبوعات غیر وابسته تایید کردند.

امشب درمجموع حالش خوب بود. خطر به نظرم رفع شده بود. گفت از شهرستان ها برای دیدن نمایش آمده اند وتعریف کرده اند. امروز هم از شهرستان تماشاگرداریم. آبروی خود و نمایش را حفط کنید. مثل دیشب خوب و خوش ریخت کار کنید.

تماشاگرانمان از هرشب بیشتر بود. گویا فهمیده بودند دو شب آخر است. دوستان هنرمند عزیز  هم امشب تماشاگران را مزین کرده بودند. ناصر بنایی، قاسم سیف، محمد ابراهیمیان،حسین پرستار، سیامک اطلسی .ادنا زینلییان و مژگان عیوضی دو طراح لباس خوب و مهربان و پرکار کشورمان هم امشب افتخار داده وآمده بودند. امشب فریبرز قربانزاده طراح صحنه ی خوبمان هم که کمتر می آید امشب آمده بود.

 مژگان عیوضی طراح خوب مهربان لباسمان، چند شب پیش گفت یکی از تماشاگران به او گفته که فهمیده  چرا شنل من (پشوتن) پشت ندارد.چون این پشوتن بیچاره در این دربار پشتوانه ای ندارد و مظلوم واقع شده وهیچ کس حرفش را نمی خواند و این شنل بی پشت، نشان از بی پشتوانه بودن این شخصیت است.!!

باریکلا به مژگان ما ... منکه اصلا به این مساله فکر نکرده بودم. مژگان طوری گفت که به نظرم رسید  او مخصوصا این شنل را اینطور درست کرده که این مفهوم را افاده کند. البته طراحی های مژگان زیبا و گویا است. او علاوه بر مهربانی و خوش خلقی، یکی از طراحان مطرح لباس است. اما اینکه بدون پشت بودن لباس پشوتن نشان بی پشتوانگی اوباشد به فکر من نرسیده بود. برای من پوشیدنش همیشه سخت است. هنوز یاد نگرفته ام و اگر فاطمه این دخترکوچولوی گل مان و همکارخوش اخلاق و زحمت کشش احمد، کمک نکنند پشت و رو می پوشم . من به سخت بودن پوشیدنش فکر کرده بودم ولی این سختی را به زیبایی اش بخشیده بودم و باخودم گفته بودم که حتما از دور خوش ریخت و زیبا ست که( همین طور هم هست)  فکر نکرده بودم لباس من گویای مفهومی به این پیچیدگی  از شخصیتم باشد؟! (که حتما هست) بیخود نیست وقتی این مژگان نیست، دلمان برایش تنگ می شود. من که هر وقت او را می بینم احترامی خاص نسبت به او در من برانگیخته می شود.

هیچ کس نمی داند فردا آخرین شب نمایش راه مهر و راز سپهر خواهد بود و یا تا آخر خرداد ادامه خواهد یافت. حتی در منزلمان هم صحبت از ادامه و قطع نمایش است.شکری می گوید هنوز دارم چانه زنی می کنم.  (دیگر نصف شب است دکتر شوایتزر)کی معلوم می شود، نمی دانیم! هیچ کس نمی داند. شاید فردا شکری بیاید و بگوید کار را ادامه خواهیم داد . شاید هم بیاید بگوید خیر این آخرین شب است. همه چیز به رای و تصمیم مدیران بستگی دارد. به نظر می رسد نمایش تازه دارد تماشاگرخود را میابد. شاید هم اینطور نیست و همچنانکه چند شب پیش عرض کردم این نمایش برای تماشاگرعامی و گذری نیست. تماشاگرخاص می خواهد که آهسته آهسته آن را بیابد که دارد می یابد! باید صبر و حوصله داشت. یاد حرف دوستم "مسعود آب پرور" افتادم که گفت ای کاش این نمایش را هفته ای یک بار نمایش می دادید. منظورش این بود که از آنجا که افراد خاص و فرهیخته که از این نمایش لذت ببرند کمند هفته ای یک بار به نمایش درآید همه آنها خود را با آن روز هماهنگ می کنند. آری . چرا که نه ؟ یک سالن مثل سنگلج به آن اختصاص دهند تا به افتخار فردوسی هفته ای یک شب نمایش را ادامه دهیم. چه عالی می شود. یعنی نمی شود؟ به خدا می شود. شما هر وقت بروید انگلستان، می توانید نمایش "تله موش" آگاتا کریستی، و یا یکی از آثار شکسپیر را در تماشاخانه مخصوص ببینید. چرا این جا نشود. حتما می شود، به شرط اینکه آقایان هم فردوسی شان را به اندازه انگیسی ها که شکسپیر شان را دوست دارند دوست داشته باشیم.