شب سوم نمایش " بیرون پشت در"
امروز صبح کارگردان بهم زنگ زد و عذر خواهی که نباید نور صحنه ی شما اینطور می شد. ببخشید روز اوله دیگه همه مون گیج گیجی می زنیم و شرایطمون نا مساعده. لامپی که باید به صحنه شما نور بده در آخرین لحظه سوخت. فرصت عوض کردنش هم نبود. ولی مساله چینش سکو ها را به نوید توضیح می دم . اصلا با شبرنگ جاشو معین می کنم. خلاصه این دختر مهربان می خواست درد دل دیشب من رو تسکین بده؛ میگفت نه کارتون اصلا بد نشده بود. گفتم چطور بد نشده بود؟ وقتی من حواسم به این چیزا رفت و دیالوگم رو فراموش کردم ، بد نشده بود؟! گفت خب آره قبول دارم ولی حل میشه من امروز زود میرم اول نور صحنه ی شما را درست می کنم بعد ترتیب بقیه کار ها رو می دم. برای طنابم یه میخ زدم به لته ، اونو می دم یکی اصلا مسئول زدن اون به میخ باشه.
الحق که امشب رو سفید شدیم. کارگردان خودش از همه زودتر اومده بود. نوید هم اول کار، زد رو شانه م و گفت دیگه مشکل حله، جای صندلی ها مشخص شد، تمرین هم کردیم. می خواست قوت قلب بهم بده.
بازهم علیرضا و حمید و محمد تو کمک کردن به همه چیز جلو دار بودند. علیرضا حتی برای کمک به " آیدا "، به صورت آقایون " فون" هم میزد. برای اولین بار، "رورانس" هم تمرین شد. من هم جای درز طناب را هم پیدا کردم و سریع جا دادم. نوید هم حواسشو امشب جمع کرده بود. هر کی صحنه ی ما را روشن کرد، خدا یک در دنیا و صد در آخرت عوض ش بده. از بازی امشبم لذت بردم. به همین دلیل میگم منم امشب همراه بقیه خوب بودم . از اول تا آخر صحنه بازی همه بچه ها را نگاه کردم.
اسم " آیدا " را آوردم بله ، چه گریمور صبور و بی حاشیه ای است. ادا اصول بعضی از گریمور ها رو نداره. با حوصله کار این همه آدمو تو یک جای تنگ راه می اندازه . آرزو می کنم این متانت و برد باری اش پایدار باشه. آینده ی خوبی تو میدان گریم در انتظار شه.
بهارک قبل از گریم اومد و به من گفت مطلبی که گذاشته بودید تو فیس بوک خوندم؛ چه کار خوبی می کنید می نویسید . بازی من چطوره ؟میشه نظر تو نو راجع به بازی من بگید. چون می خواستم مطلبی را بخوانم سریع گفتم: امشب میام از لای پرده نگاه می کنم بعدا بهت میگم. وقت گریم با خودم گفتم برای چی بهارک از من می خواد که نظرم را راجع به بازی اش بگم؟ ناگهان یادم افتاد ... ای دل غافل . دیشب تو دل نوشته ام گفتم به غیر از من همه خوب بودند، اسم همه را آوردم به جز بهارک . ای داد بیداد . چه گاف بزرگی ! پیری و هزار درد. برای این که نظرم را دقیق بهش بگم، موقع بازی اش رفتم تو شکاف یکی از دکور ها درست روبروی او نشستم و زل زدم به بازی اش. الحق بازی اش خیلی خوب شده . زنگ صداش بعد از حمید رحیمی از بقیه ما بیشتره در نتیجه رسا تر از همه مون حرف می زنه.
امشب دو تا مهمان عزیز داشتم . حسین سینجعلی و عکاس محترم هنر آنلاین. به من لطف کردند و دعوتمو پذیرفتند. حیف که تماشاگر کم داریم. یعنی صندلی هامون تو این سه شب پر نشده. حیف از این نظر که نمایش خوبی شده. حیفه اهل درد اونو نبینند. چون بازتاب روشن واقعیت زشت جنگه . وظیفه می دونم بگم : آی دوست عزیزی که داری این دل نوشته رو می خونی. اومدن و دیدن این نمایش همدردی با همه پشت در مانده های جنگه. به مصداق آن فیلم زیبا و معروف جنگی "بیا و بنگر".