شب چهارم نمایش ترور

شنبه شب با ساربان بودیم. اس ام اس خانم علیاری رسید, باهم خوندیم:

"سلام خسته نباشید, لطفا فردا (یکشنبه) ساعت 14.30 ( دو و نیم بعد از ظهر) جهت تمرین دو صحنه تون تشریف بیارین سالن. ممنون."

 ساربان حالش بد شد. آخه سرمای سختی خورده چشش عفونی و قرمز شده . گفت : چرا  ساعت دو و نیم ؟ مگه باز می خواد جمله هامونو کم کنه؟

اس ام اس دیگر علیاری با مضمون  دیگری هم رسید. آن را هم باهم خواندیم:

"دوستان عزیز فردا لطفا ساعت 17 تشریف بیارین سالن. آقای صباحی و آقایان هژیرآزاد و ساربان و آقای فراهانی که ساعت حضورشون رو خدمتشون اعلام کردم"

ساربان حالش بد تر شد من هم ترسیدم که نکنه گاف بزرگی داده باشم ! و تعجب هم کردم که چرا فقط ما؟ ساربان گفت:

یعنی چه ؟ چرا فقط ما؟ همه ساعت هفده , ما ساعت چهار ده و نیم؟ ! ما که خوب بودیم. یعنی باز می خوان نقشمونو کم کنن؟ گفتم:

تنها ما نیستیم فراهانی و صباحی هم هست. حتما مشکلی داریم که با تمرین حل میشه . شاید نور, صدایی یا چیزدیگه ای هم هست که به ما نگفتند و ما نمی دونیم . بالاخره باید بریم ببینیم چیه دیگه ...

ساربان که آب دک دماغش روانه بود بینی اش را بالا کشید و لب ها را به علامت یعنی چه پایین کشید.خیلی پکر بود. من فکر می کردم کجای کارم نقص داشته ؟ هر چی فکر کردم به جایی نرسیدم. جز ناهماهنگی در رفتار.

دیروز نعیمی راهنمایی خوبی به هر دوی ما کرد و گفت که خنجرهایمان را به تماشاچی لو ندهیم. ناگهان بیرون بکشیم و زیر گلوی مرادی بگیریم و تماشاگر را متعجب کنیم. او کاملا درست می گفت اما موقع عمل کردن روی صحنه  خنجریک گیری داشت که به غلاف چرمی می چسبید و راحت بیرون نمی آمد. لازم بود که ما موقع بیرون کشیدن زور بیشتری بزنیم. وقت تلف می شد. یکی زود تر و یکی دیر تر این کار را می کردیم. مشکل را گفتم او دستور داد نوار پلاستیک دور خنجر را بکنند و به جایش نوار آلومینیوم بپیچند. در آزمایش های اول بهتر بیرون می آمد. سر شده بود. اما باز هم هنگام عمل روی صحنه دیدم  سفت بیرون می آید. دیگر مجبور شدم محکم بکشم که بعدا فهمیدم لب غلاف من شکافت.

 برای اینکه این هماهنگی را بیشتر کنم قبل شروع صحنه به ساربان پیشنهاد کردم حالا که هماهنگ نیستیم, بیا اول من بگویم " برک ابن عبدالله" وخنجر را بیرون بیاورم و بعد تو بگو " امرابن بکر " و بیرون بیار... درست است که باهم نیست اما خوبی اش اینه که فرصت داریم ناگهان خنجر را از مخفیگاه بیرون بیاوریم. در اجرا متوجه شدم او این طور عمل نکرد و قبل از اینکه من بگویم برک ابن عبدالله ساربان خنجرش را بیرون کشیده بود و زیر گلوی مرادی گرفته بود.

به نظرم حمید می خواهد کارها و افعال ما دو نفررا روی صحنه هماهنگ و یک شکل باشد انگار یک نفریم. اما ساربان زیبایی را در متفاوت بودن ژست های ما می دید. به نظرش نقاشی  متنوع تری بود. در رورانس هم پیشنهاد دست به سینه شدن مرا نپذیرفت. و دستش را به کمرش زد. شاید هم زیبایی در آن رفتار متفاوت باشد که ساربان می گوید اما کارگردان از ما خواسته هماهنگ و یک شکل عمل کنیم. احتمال دادم ایراد در همین ناهماهنگی هاست که ما را زود تر خواسته است.با خودم تصمیم گرفتم به او نگاه کنم هر کاری او کرد من هم بکنم.

درست حدث زده بودم . به هما ن چیز هایی اشاره کرد که حدث زده بودم. ما ایراد دیالوگی خیلی جزیی داشتیم اما ناهماهنگی مان بیشتر بود. درضمن سه چهارجمله ی قبلی  که از من کم شده بود دوباره اضافه شد. چند بارهم تمرین کردیم و درست شد. جمله های خوب و تعیین کننده ای هم بود. یکی از آن جمله ها که  در واقع لب مانیفست خوارج هست از دهان برک شنیده میشه .

 توی تمرین ساربان و من و فرید شل گرفتیم. حمید از کوره دررفت و عصبی راهنمایی هایی با قربون صدقه رفت که از صد تا فحش بد تر بود. ولی همین فشار باعث شده هر سه مون با انرژی و قبراق صحنه را بگیریم .

 آخرتمرین که دنبال معصومه می گشتم که یک بلیط به مهمونم بده , حمید دستاشو باز کرد و منو بغل کرد و بوسید که از دلم دربیاره. من اصلا به اندازه ساربان ناراحت نشدم . این تشر را لازم داشتم که سرحال بیام.

اجرای امروزم خیلی بهتر و گرم تر از دیروزم بود.شاید اون  تشره شاید هم برای اینکه  جمله های نابم دوباره به منزلش برگشت. اما روز جدیدی برام بود. حال و هوام نو بود. فردا باید حال و هوای تازه ی  دیگه ای داشته باشم. از امشب بهتر باشم. از حمید ممنونم . راهنمایی های درستی کرد. کار جفت و جور تر شد.

امشب اتفاق جدیدی هم افتاد . صحنه ای که جا به جا شده بود هم سر جاش برگشت. خوبی حمید اینه که تو حک و اصلاح کارش از تماشاگر الهام می گیره. شش دانگ حواسش به تماشاچیه و از مشاوره هم باکی نداره. مثل اینکه گفته های حسین پاکدل و شهرام کرمی روش تاثیر گذاشته بود. جمعه شب تو راهرو دیدم که خوب به حرفای اونا گوش می کرد. خوبی اش اینه که حمید تو تماشاگرا نشسته و عکس العمل های اونا را می بینه . مثل بعضی از کارگردان ها فقط از پشت صحنه بازی ها را نگاه نمی کنه بلکه بازیگران را همراه با عکس العمل تماشاگرا نگاه می کنه وهمین موجب میشه که ما فکر نکنیم کارمون تموم شده . ممکنه در هر زمان و در هر اجرا چیزی تغییر کنه و بهتر بشه . فکر می کنم کل اصلاحات امشب بیشتر تحت تاثیر تماشاگرانی بود که به او مطالبی گفته بودند.وچقدر خوبه که کار هر شب با نفس تماشاگر اصلاح بشه.