شب پنجم نمایش ترور

ای خدا ما رو کجا آفریدی!؟

یک روز سر تمرین ها, حمید گفت که واقعا شما شاهکار می کنید که دارید در این شرایط تئاتر کار می کنید. درست می گفت. هیچ روزی  و در هیچ کاری مثل امروز حالم خراب نبود. چرا که برای اولین بار چک پونزده میلیونی تعاونی مسکن ام برگشت خورد درحالی که از پروژه "معمای شاه" طلب داشته باشی و تهیه کننده بگه پول برسه چشم. چند روزهم که به موعد چک نزدیک شده بود بری به دفترش سر بزنی و بگی که موعد چکت دوم آذره ... و دفعه بگه چشم خیالت راحت باشه. حتما .

 وامروزموعدش رسید. ساعت ده صبح از بانک زنگ زدن و تذکر دادند. گفتم من دارم میرم ببینم می تونم طلبمو بگیرم. مسئول بانک گفت تا ساعت دوبعد از ظهر صبر می کنیم, واریز نکردید برگشت می زنیم.

ای خدا ما رو کجا آفریدی!؟

سریال "دندون طلا" را شش جلسه در تابستان بازی کردم, تهیه کننده گفته صبرکن دست و بالم بازشه  دستمزدتو می دم. امروز با کلی خجلت بهش زنگ زدم گفتم: فلانی شرایطم اینطوریه . گفت: باشه یه کمی دیگه مهلت به من بده... باز هم من باید به اومهلت بدم؟  یعنی چه؟ سریال تموم شده. فروش هم کرده . نمی فهمم. موضوع از چه قراره! مثلا خیر سرمون داریم کار هنری می کنیم . داریم به مردم میگیم درست باشین . تازه اونا رو بهترین دوستای خودم می دونم که هستند؛ که به سرشون میشه قسم خورد. "چون دوست دشمن است شکایت به کی برم"؟

ای خدا ما رو کجا آفریدی؟!

به منصوره زنگ زدم وگفتم به حمید بگو من باید برم ببینم می تونم طلبمو زنده کنم آبروم نره یانه. شاید ساعت چهار نتونم بیام و ساعت پنج بیام. اونم از ترس حمید کلی من من وتمجمج کرد و گفت باشه من میگم. خودم فهمیدم که  حمید بیخودی تمرین نمیذاره. حتما از کارمون راضی نیست . میخواد کارش بهتر بشه . حق هم داره.

ای خدا ما کجا داریم زندگی می کنیم!

  "خانی" (یکی از بازیگران )عصبی و فرو رفته در خود اومد. گفتیم حالت چطوره گفت حالم اصلا خوب نیست. خونمونو دزد زده...

 ای خدا ما رو کجا آفریدی؟!

امیر که دیر رسیده بود, سرفه می کرد. گفتیم: خدا بد نده . گفت: تو مترو بین چند تا جوان دعوا شده بود. همدیگرو به قصد کشت می زدند. دخالت مامورای قطار هم نتوانست دعوا را خاتمه بده مجبور شدند از اسپری اشک آور یا کور کننده موقت استفاده کنند. قطار ایستاد. مسافرا پیاده شدند. همه چشاشونو گرفته بودند. بعضی ها حالشون بد شده بود.

ای خدا ما رو کجا آفریدی؟!

سه دقیقه مانده بود که به تماشاچی ورود بدهند حمید دید روی کف صحنه جای پا هست هرچه قبلش گفته بود خدمه پشت گوش انداخته بودند. ناگهان چنان فریاد جگر خراشی کشید و پرید روی صحنه و با کف دست لک های جای پا را تمیز کرد که بلافاصله یکی از خدمده با تی خیس اش آمد و با غرغر کف صحنه را تی کشید.

یاد حرف حمید افتادم که گفت شما که دارید توی این شرایط کار می کنید. احسنت داره!! من این حرفا و دل نوشته ها رو برای خودم نمی زنم. برای دوستانم هم نمی زنم که دلشون برام بسوزه . این حرفارو برای پنجاه , صد سال دیگه می زنم که بدونن ما تو چه شرایطی زندگی و کار کردیم و مردیم.

امشب سرم درد می کرد. محل اش نمی گذاشتم.سعی می کردم به روی خودم نیارم. با خودم می گفتم خب باشه شخصیت سرش درد میکنه. دوتا استامینوفن کدئین و یک آرام بخش هم نتونست حالمو جابیاره وقضیه چک رو ازیادم ببره. تو اجرا هم اثرشو گذاشت و لغزش کوچکی را در لفظ به من تحمیل کرد. البته حواسم هست . هنوز نقش برایم تمام شده نیست. هر روز می تونه چیزجدیدی بهش اضافه یا کم بشه. نه در طول و عرض بلکه در حال و هوا ... همچنانکه حمید امروز از ساعت چهار مشغول اصلاحات صحنه های مختلف بود.فردا هم ازمون خواسته ساعت سه و نیم در سالن تماشاگران حضور داشته باشیم. چی می خواد بگه ؟ حتما برای اصلاح کاره  اگه غیراینه, بگید غیراینه؟!