شب دهم اجرای نمایش " ترور" جمعه 94/9/13

چه رازی در نمایش است ؟ اصلا فکرش را نمی کردم که کلمه ای را  در تمرین غلط گفته باشم و بعد اصلاح اش کرده باشم و نه شب هم درست گفته باشم آنوقت شب دهم ناخودآگاه همان کلمه غلط به سراغم بیاد و بر زبانم جاری بشه!! جمله درست اینه:

 " ببینم, تو این حرفو همین جوری از روی هوا که نزدی؟"

 که به غلط گفتم : "تو این فکرو همین جوری از روی هوا که نزدی ؟"

بلافاصله از این گافم خجل شدم. اما خودم را کنترل کردم و از تنگ و تا نیانداختم. یه لحظه گفتم الان میگه آخه مرد کجای دنیا فکر رو می زنن؟! فرید طفلک نگاهی بهم کرد که در کسری از ثانیه حرارت بدنم را رساند به چهل. ولی هوامو داشت. این بازیگر نجیب هوای همه رو داره . جمله خودشو درست گفت.

راز این کلمه غلط "فکر" چیه ؟ و چطوری به ذهن من فرو رفته که بعد از چند تا اجرا بازم اومد سراغم؟! یادم باشه از حمید به عنوان نویسنده و کارگردان و از فرید هم عذر خواهی کنم. فکر می کنم این اقرار باعث بشه که دیگه این اشتباه را نکنم. دیگه نباید به خودم اعتماد کنم این یک جا باید به کلمه فکر کنم تا غلط نگم. بگذار تکنیکی باشه ولی غلط نباشه.

 توی خونه داشتم به این گاف امشبم فکر می کردم که دیدم آرمان داره مشق تار می کند. گفتم این قطعه ی زیبا مال کیه ؟ اسمش چیه؟ گفت ساخته مشکاتیان و نامش "چند  مضرابه" در مایه راست پنجگاهه . مشکاتیان برای سنتورساخته اما استادم "بهرام ساعد", اون رو برای تار تنظیم کرده و با گروه مشکاتیان بار ها اجرا کرده . یکی از قطعات سخت برای نواختن تاره. اصل آن تمپوی تندی داره. اما من هنوز نمی توانم مثل اصل قطعه, با تمپوی تند بنوازم . دیروز که برای استادم نواختم , خوشش آمد به او گفتم وقتی سعی می کنم تند بنوازم خراب می کنم. گفت برای تند تر نواختن باید بیشتر تمرین کنی. فعلا برای من همین کند نواختن ولی درست نواختن کافیه. مطمئنم اگر بیشتر تمرین کنی می تونی هم تند تر و هم باحال تر بنوازی. من برای نواختن با مرحوم مشکاتیان این قطعه را هزار بار تمرین کردم.

من تازه این قطعه را درس گرفتم.  به نت ها فکر می کنم و سعی می کنم جای  پرده ها را درست بگیرم اما بعد از نواختن  شاید صد بار, دیگر به نت و پرده فکر نمی کنم , انگشت ها به دنبال هم می آیند و کار و وظیفه ی خودشان را انجام می دهند. آن وقت دیگه به ریزه کاری ها فکر می کنم.

دیدم نواختن ساز چقدر با تمرین و دیالوگ گفتن ما منطبقه. ما هم وقتی تازه داریم با نقش آشنا می شیم , کلمات و جملات را آنقدر می خوانیم تا اول درست خوندنش رو, بعد تکیه کلام ها وسکوت ها رو رعایت می کنیم و تکرار می کنیم موقعیت ها و حرکات هم که بهش اضافه می شه کم کم خود بخود حفظ می شیم, وقتی متن را کنار می گذاریم , اماهنوز به کلمات فکر می کنیم. بعد از تکرار و تمرین زیاد با تمرکز, یواش یواش کلمات مال خودمان می شه و در مغزمان ته نشین میشه و دیگر به کلمه هم فکر نمی کنیم. بلکه به رنگ آمیزی آن و به تصاویرپشت کلمات و حال و هوای ادای آن  و شرایطی که این کلمات از آنها زائیده شدن فکر می کنیم. آنها خود به خود ادا می شن.منظورحمید از فکر نکردن به کلمات همینه یعنی فکرکردن به کلمات توی تمرین ها و تکرارها شده. دیگه اونچه از دهان بیرون میاد کلمه نیست بلکه حال و هواست.

هزار بار تمرین آقای ساعد برای نواختن این قطعه الهام بخش ماست. ما برای گفتن نقشمان از یک خط تا یک مونولوگ یک صفحه ای چند بار باید تمرین و تکرار کنیم؟ هزار بار که البته اغراقه اما به نظر می رسه دست کم سیصد بار تکرار با تمرکز کامل روشاخشه.