آزادی هنرمند وممیزی

چاپ شده در خبرنامه بازیگر شماره :

 ممیزی یا سانسور در حوزه ی تئاترپدیده ی تازه ای نیست وخانواده تئاتر چه در دوران گذشته و چه حال، به تناسب سیاست های فرهنگی هنری تعیین شده روز، با تیغه ی گاه تیز و گاه کندآن آشناست. پای صحبت هریک از کارگردانان تئاتر که بنشینی سینه ای پردرد داشته و دارندومتاسفانه این روزها این شکوه ها روبه افزایش است   . اخیرا نمایش کارگردان صاحب نام و سبکی درتئاتر هشت بار بازبینی شد وضمن آن مشمول حذف  نقش بازیگرمجربی از گروهش شدکه سرانجام در پی گفتگو ها و نشست وبرخاست های نفس گیر، کارگردان باهمکاری بازیگرش، ناگزیر  نقش را به گونه ای بازآفریدوباز پرورد که نه آن شد که باید و نه این شد شاید! طرفه آن که این فعل وانفعالات از دید اهالی ودوستاران  پنهان نماند که چه باید می شد وچرا نشد! وسرانجام این کاشت و داشت وبرداشت دوسویه هرچند ناگوارو رنج آوربود، حنظل به بار نیاورد ولی میوه ای دادکه به مذاق هر دوطرف چالشگر خوشگوارنبود.

  سخن برسر این است که آیا دراین میدان پرگیرودار وناگزیر، باید دربست  مخالف نظارت اجتماعی بود وبا آزادی بی قید و شرط هنرمند توافق داشت؟یا برعکس با تسلط بی حدو حصر  نظارت موافق بود وآزادی هنرمند را تابع بی چون چرای آن دانست؟ به نظر نگارنده آزادی فردی هنرمندونظارت اجتماعی دوروی یک سکه ولازم و ملزوم یکدیگرند. از سویی نمی توان آزادی بی قیدوبند برای هنرمند قائل شد وازدیگرسونمی بایست عرصه ی ممیزی ونظارت را آن قدر تنگ کرد که خلاقیت و شخصیت هنرمند محوگردد. در این میان نظارت اجتماعی بی برو برگرد عمده وروی نخست سکه است زیرا تردیدی نیست که مصالح جامعه بر آزادی فردی هنرمند مرجح است؛ هیچ کشوری را نمی توان یافت که حدودوثغورمعینی را برای آزادی هنرو هنرمندش  به تناسب آزادی های تعریف شده فردی در جامعه تعیین نکرده باشد؛  چرا ؟زیرا هنرهای زیبا با روح جامعه سروکار داشته، تابع موازین اخلاقی واجتماعی است ومانند انتخاب غذا وخودروو...مقوله ای شخصی نیست. براین اساس نمی توان انتظار داشت که هنرمند مطابق میل و ذوقش  هرکاری را به نام هنر به خورد جامعه دهد.

 اکنون نگاهی به روی نخست سکه(نظارت اجتماعی ) بیاندازیم؛ به روشنی می بینیم مسئولیتی که متوجه ناظران در برابرهنرمند وجامعه است، به هیچ روی کمتراز خود هنرمند در قبال جامعه نیست. نمی توان موافق هر نوع تعبیرو سلیقه ی نظارتی از اثر هنری بود وبه آن  گردن نهاد. نمی توان توافق داشت که ناظران به اعتباروظیفه ی نظارتی خود، شخصیت، ذوق، ابتکاروخلاقیت های فردی هنرمند را از بین ببرندو اثرش را جگرزولیخا کرده به شیر بی یال و دم و اشکم و بی بو وخاصیت تبدیل کنند وموجب زخم روحی او گردند. طبیعی است که مضار چنین نظارتی کمتراز آزادی های بی بند و بار هنرمند نبوده بلکه ناگوارتر، روان خراش تر و لاجرم مخرب تر خواهد بود. ولی چه باید کرد؟ می گوییم، هیچ...جزاین که عادل باشیم و انصاف و عدالت را ملاک قراردهیم که این خود فرهنگی است که ناگزیر باید باورداشت وآموخت. زمانی که میان فرزندان در یک خانواده یک نوع طبع وذوق و نگرش به جهان متصور نیست، چگونه می توان انتظارداشت که هنرمندان یک جامعه به شیوه ی ناظران بیاندیشند و با چشم آنان به جهان اطراف وپدیده های آن  بنگرند؟حق این است که با پذیرش تنوع ذوق و اندیشه هنروهنرمند حقیقت گویی وصداقت هنری را ازهنرمند انتظارداشته باشیم و دستورکارقراردهیم ونخواهیم هنرمند سالوس تربیت کنیم. بلکه بخواهیم میدان را با نرمش و آسان گیری اصولی برای بالش و رشد هنر و هنرمند هموار گردانیم. هنرمندی که درچنبره مقررات واحکام نظارتی خشک و بی نرمش  خرد شود، ساخته اش مثله گردد واثری از ذوق و اندیشه در هنرش باقی نماند، هویت هنری وبد تر از آن مخاطبش را از دست می دهد. باید جستجوکرد تا تناسبی شایسته ، روزآمدو معقول بین نظارت اجتماعی  و آزادی فردی هنرمند یافت واعمال کرد. نگارنده با اعتقاد به تقدم نظارت اجتماعی براین باوراست که رعایت تناسب درست بین دوروی این سکه، تنها دربستریک سیاست فرهنگی زیا و زایا، با ناظران است؛ که نخست تلاش کنندتاراه را به هر نوع تعبیروسلیقه شخصی وکش دارشدن  مفهوم آزادی هنرمند ببندند. دراین راستا،  چشم تیزبین شا ن به تجارب ودست آورد های قرون واعصار  بی اعتنا نماندو راه های رفته را دوباره طی نکنند. تردید نداشته باشند که بهترین شیوه این تناسب  درکشورهای زیادی درجهان اجرا می شودکه به قول فردوسی بزرگ : "برو بوم دانش همه رفته اند".  دستیابی وآموختن سنجیده ونقادانه این تجارب ودستاوردها وتطبیق وهماهنگ کرد ن آن با شرایط کشور خودمان یا به عبارتی جامه ی ایرانی پوشاندن به آن  کاردشواری نیست بل تنها راه حل  مساله است .