عکاس خدامی


 

 چه چیز جدی است؟!

روسای جمهور فرانسه ، برای بقای نام خود و اعتلای شان منزلتشان اماکن ماندگار فرهنگی می سازند .موزه ی ژورژ پمپیدو و اپرا تئاتر ژیسکاردستن وده ها مکان فرهنگی دیگر به نام وزرای فرهنگی شان آندره مالرو ودیگران …ثبت می کنند . اما در این ملک ،  مانه که قدمی در این راه برداریم و آجری روی آجر فرهنگمان بگذاریم، بل در تخریب آن همت می گماریم و از یکدیگرسبقت می گیریم!! چرا؟ نگاه کنیم که با تئاتر جامع باربد ودهقان وبعد تر، با تئاتر نصروپارس چه کردیم؟ به پاساژ فروش سیم و لامپ تبدیل کردیم !روند حوادث حاکی ازآن است که تئاترما نمایشی است ابزوردوبه قول قطب الدین صادقی در یکی از مصاحبه هایش اساسا جدی نیست.برای اثبات درستی این سخن کافی است نگاهی گذرا به گذشته نه چندان دور خود در حوزه هنرهای نمایشی  بیاندازیم. ماکه آمده بودیم فرهنگ پس افتاده را بسازیم واعتلا بخشیم ، چه کردیم؟بهتراست از زبان دیگران بگوییم: 

 از زبان مرتضی احمدی پیر صحنه های تئاتر و سینما بگوییم که در مصاحبه ای با بانومینوصابری به تاریخ پنجم مرداد هزارو سیصدو هشتادو شش درباره تخریب تئاتر نصر و پارس   گفت :" فقط می توانم بگویم که تخریب این مکان ها مصیبت است مصیبت. شما بروید ببینید کشورهای دیگر به چنین مکان هاشان چگونه ارج می نهند؟ همین ارمنستان را شما نگاه کنید . تئاتر های قدیمی اش را پابرجا نگه داشته و مردم می روند و از چنین مکان هایی که میراث فرهنگی کشورشان است دیدن می کنند. آن وقت ما بهترین تئاترمان را در تبریز که در زمان تزار ساخته شده (تئاتر شهرداری) ، با بمب ویران کردیم.

یااز زبان اکبر زنجانپور بزرگ بازیگرو کارگردان تئاترکشورمان بگوییم که در افتتاح مجموعه سینمایی رازی خطاب به شهردارمنطقه گفت:" برای شهرداری تغییر کاربری  خیابان لاله زار امری ساده است تا آن جا را به شکل برادوی تهران درآوردو اوج گذشته را به لاله زار تهران باز گرداند که گویا مصوبه ای هم در این مورد در  شهرداری موجود است" ؟

یا از زبان مسعود کیمیایی بزرگ سینماگرکشورما ن بگوییم که گفت:" این لاله زار روزی برادوی ایران بود آن را دریابید". وده ها و ده ها فرهیخته وپیشکسوت و دلسوخته گفتند و می گویندو این مهم را ذکر کرده و می کنندوخواستاربازسازی این اماکنند  اما ما چه کردیم؟ گوش خود را بستیم، راه تنفس تئاتر پارس و نصر راهم که تاچندی پیش نفسی محتضرمی کشیدراهم بستیم.

زبان ازبازگویی اش شرمگین است زمانی که باصلای اخوت برسر میز مذاکره نشستیم و برادرانه  عهد بستیم که سوراخ ورودی مترورا به گونه ای بسازیم که ساختمان زیبای تئاتر شهر را نپوشاند وبه یمن نگهداشت این میراث ملی نام ایستگاهش را تئاتر شهر بگذاریم . هنوزامضاء برادروارمان خشک نشده ، ورودی مترو را به گونه ای  ساختیم که نمای زیبای ساختمان را بپوشاند و نامش هم ایستگاه تئاترشهرنباشد.

واین نمایش ابزورد هر روزتکرارمی شود هر روزشاهدیم که هزاران جوان آرزومند تلاش می کنند در رشته های هنرهای نمایشی دانشکده ها قبول شوند. خانواده ها شان هزینه هامی کنند . انواع کلاس های کنکور را با پرداخت شهریه های کلان  در می نوردند وسرانجام تعدادی از آن ها از سد دانشکده های هنری عبور می کنند و وارد دانشگاه می شوند وآن ها که پشت درها می مانند، هنرکده های مجازو غیر مجاز هنری در سطح کشوررا قبله آمال خود می کنند.جوانان دررویای این شغل درتب رفتن به صحنه می سوزند وهرشب باحسرت  در کنارجعبه تلویزیون یا سینما، یادم درتئاتر شهرمی ایستند و بازیگران" خوشبختی" را می پایند که از در تئاتر شهر بیرون بیایندتا با باتماشایشان خود را در "سعادتشان" سهیم کنندودر عالم رویا  روزی رامجسم می کنند به جای آن ها از درب تئاتر شهر بیرون می آیندو این نمایش ابزوردزمانی تکمیل می شودوبه اوج می رسد که  جلوی چشمشان بازیگر وکارگردان مورد علاقه شان را بادستبند می برند.  عاشقان پشت در مانده  فریاد می زنند این آفرینندگان عشق و دوستی را کجا می برید؟ کارگردان، مظلومانه می گوید : من میلیمتری از دستورات شورای انقلاب و دستگاه نظارت خارج نشدم. مگر این خانه صاحب ندارد؟ و... ای دل غافل تازه می فهمی که نه تنها تورا و شغلت را و آینده ات را جدی نمی گیرند بلکه کارگزاران خودشان راهم  جدی نمی گیرند و تو تازه دلت برای آن ها هم کباب می شود که فردا با چه رویی پشت میز می نشینند و امرو نهی می کنند؟این عاشقان جوان هنرتئاتر می بینندودرمی یابند که شغلی  که انتخاب کرده اند، تحصیلی که کرده اند، سرمایه مال وجانی که صرف کرده اند، و روانی را که سوخته اند، عبث بوده واساسا جدی نیست . با خود می گوید: چرا ما باید در این سرای ابزورد ، همه چیزو همه کس را جدی بگیریم؟