اتفاقی که در روح باید ما بیافتد
می گویند ژاپن ، کشوری است که  به دلیل  پذیرش سریع مدرنیته ، زود تر از جوامع آسیایی دیگر، دوران طوفانزای این پذیرش وگذار  را پشت سر گذاشت ؛ اما بقیه  جوامع آسیایی ، ازجمله کشورعزیزما ایران ، هنوز درحال طی این دورانند . از این رو، درعین تمایل به پذیرش پدیده های مدرن ، شاهد نوعی مقاومت دربرابرآن نیزهستیم . جامعه عطش جایگزینی اشکال کهن را با شکل های تازه ازخود نشان می دهد ، درحالی که  سازو کاراین جایگزینی  را دراختیارندارد . زیرا برای دراختیارگذاشتن این سازوکارمقاومتی وجود دارد.مثلا، برج نشینی به سرعت مد می شود ، اما روح وعادت به زندگی هزاران ساله  سنتی ، مانع ازپذیرش آگاهی درشیوه  زندگی برج نشینی می شود . این تمایل ازیکسو و مقاومت ازسوی دیگر ، درهمه  پدیده ها ازجمله تئاتر هم صادق است .  شاهدیم که  اساسا تئاتر نوین  ، به عنوان یک هنر ،  یا به عبارتی یکی از تجلیات زندگی مدرن ، ونیزشکلی از اشکال شعور اجتماعی ، - به هرحال -  پذیرفته وخواسته می شود ، اما درپذیرش  قوانین حاکم برآن ، مقاومت صورت می گیرد، ویا درخوش بینانه ترین حالت ، به صورت دم بریده و مثله شده مقبول واقع می شود  که با  آنچه باید باشد ، تفاوت و فاصله  فاحش دارد.
ازمشخصه  بارز این دوران ، اصراردر مسلط کردن ایدئولوژی وفلسفه وساده کردن آن ها تا حد شعارروز ، درهمه  شئون زندگی است . تاجایی که  وسیله قراردادن هنرو به خدمت گرفتن آن ، برای دست یابی به اهداف ایدئولوژیک را، یکی ازمختصات اساسی  دوران گذار به مدرنیته می توان به حساب آورد. جوهره  این گذار، درمراحل مختلف پذیرش فرهنگ مدرن ، دراشکال گوناگون مصاف کهنه و نو، وتبعات ناشی ازآن متجلی می گردد. نمود این واقعیت را درا شکال تایید وترویج هنرهای تهیجی ، تبلیغی ، آموزشی ، تفریحی و...درجامعه به خوبی می توان  دید که حاصل اغلب قریب به اتفاق آن ها ، تنزل هنر ، تاحد یک ابزار رفع حوایج روزمره  است . درحالی که درهمه ی ادوار ، ایدئولوژی وفلسفه ، آن هم نه به شکل لخت ومستقیم بلکه دراشکال وتصاویر متنوع وغیرمستقیم ، می تواند وجهی ازجهان بینی هنرمند وجزئی از اجزای اثر هنری او باشد ، یا نباشد.  به عبارت روشن تر، اساسا هنرمی تواند حتی عاری ازاین  مباحث باشد، وهنرباقی بماند . برای روشن شدن چشم انداز، کافی است نگاهی  به خلق آثارسفارشی اشاره داشت که حتی توسط هنرمندان  بزرگی عرضه شده ،  ولی پس ازگذرزمان ، ارزش آن تاحد یک شعار مصرفی روز ، پائین آمده است .
آنچه شکسپیر را ماندگارکرده است ، توجه او به وجوه مختلف طبایع پیچیده بشری است. اگرچه آثار او  از اندیشه های ایدئولوژیک و فلسفی نیز عاری نیست ؛ اما فلسفه وایدئولوژی ، وجه مسلط وغالب آثاراونیست. حتی زمانی که طرح خودرا در نمایش "ژولیوس سزار" ازدل روابط سیاسی ،  برمی گزیند ، آنچه در ذهن مخاطب رسوب می کند ومورد ملاحظه  قرار می گیرد ، بررسی وجوه تبایع و روان های گوناگون وپیچیده   انسانی است که طی قرون واعصار ، همچنان پایداربوده وهست .
البته گاه جامعه ، بنا برضرورت و  ملاحظاتی ، همچون جنگ  ، انقلاب ، زلزله و... هنرمند را تشویق به پرداختن به بعضی تم ها وموضوعات  و گرایش ها ی ایدولوژیک و ... به صورت دادن  سفارش موضوع  می کند. وهنر مند ،  بسته به جهان بینی ، ونگرش ونیازلحظه  و روزخود ، آن  سفارش راپذیرفته و انجام می دهد . زیرا هنرمند واثرش مولودوتابع مناسبات و شرایط اجتماعی است . "تنوعات سبکی یک هنرمند، هرچند که شاید ازتاثیر عواملی مانند سن وبیماری وحوادث خصوصی خالق خود برکنارنباشد ، بیش ازهمه باتحولات سریع دوره های بحرانی قابل تبیین اند. آثارموسیقی هایدن به تناسب تحولات عصراوتنوع دارد.هایدن درآغازکارمانند اکثرموسیقی دانان عصرخود درخدمت اشراف بود ، وازاین جهت هنری موافق حال آنان می آفرید . امابعداکه بازاراجتماعی هنردگرگون شد، وسوداگران نوخاسته اهمیت یافتند وکنسرت های عمومی رواج گرفتند ، هایدن نیز شیوه ی تازه ای پیش گرفت ومطابق توقعات سوداگران که ازقیود وسنن وتشریفات اشرافی برکناروبیزاربودند ، به ساختن قطعاتی مردم پسند پرداخت . سنفونی پنجم شوبرت ، پرشورونشاط آوراست. ولی آثاربعدی اش چنین نیستند ، زیرا پس ازسنفونی پنجم ، دنیای خندان پیرامون او دگرگون شد."(۱) با همه ی این ها می توان ازهنرمند انتظار داشت که هنگام خلق اثرخود ، درانتخابش از پدیده های ماخوذ اززندگی وتعمیم هنر ی آن ها ،  نه تنهاازدریچه رقع نیازمندی های روز جامعه ، بلکه ازمنظر حل معضل انسان معاصر وآینده نیز به  زندگی وهنرش بنگرد . البته حتم داریم که این توقع ،همچنان که گفته شد ،  وابسته  به نگرش ، توان  ومهارت های فردی هنرمنداست . وبی شک  ازآن جا که به آزادی انتخاب هنرمندباورمندیم ، توقع نداریم  این انتظار ، به معنی صدوریک  دستورالعمل و نسخه از پیش تعیین شده  شفا بخش برای هنرمند تلقی شود.
"علیرضا مشایخی " ، آهنگساز مدرنیست ایران ،  دریکی از سخنرانی های خود ،" درموزه فرش ایران" ، درباره ی جدابودن اندیشه سیاسی هنرمند ازاثرهنری اواظهارداشت :  "اندیشه سیاسی یک هنرمند ، باگذشت زمان ، ازساخت و پرداخت اثر هنری او، جداو تفکیک پذیر بوده ، ودروجود خود هنرمند تحلیل می رود . تاجایی که هنروشخصیت هنرمند یکی می شود.(۲) وی به عنوان نمونه ، از " ریشارد واگنر" ، آهنگسازآلمانی شاهد مثال آورد که  دربرخورد با آثارموسیقایی او؛ حتی اگر واگنر ، از روی عمد هنرش را درخدمت افکارسیاسی اش قرار داده باشد ،می توان ایدئولوژی وی را کاملا ازهنرموسیقی اش جدا دانست. یعنی باگذشت زمان ،  هنرموسیقی اوباقی، درحالی که عقایدسیاسی منعکس درموسیقی اش، دیگرموضوعیت خود را ازدست داده وازدورخارج شده است . وهرگونه الصاق اجباری توسط هنرمند ، یاهردسته و گروهی ،  تلاشی زود گذر، وتنها برای رفع حوایج موقت و نیات آن ها است بنابراین مخاطب آثار واگنر، درمواجهه با موسیقی او، - درمجموع – دیگربه عقاید سیاسی اش نمی اندیشد ، بلکه از هنر ناب موسیقی واگنرلذت می برد"(۳).
باکمی آسان گیری می توان  سخن ایشان را- البته نه کاملا - پذیرفت ؛ توضیحابایدگفت این جداسازی  در هنرموسیقی که مجرد ترین هنرها است واند کی نقاشی ،  امکان پذیراست اما دربقیه ی هنرها ، به ویژه  هنرهای " کلام محور" به اندازه موسیقی ، میسرنیست  . درواقع ،  اندیشه ی سیاسی ویا فلسفی درهنرهای " کلام محور" ، همچون تار وپود لازم وملزوم یک قالی ، در هم تنیده می شود ، که جدانمودن آن ها ازهم ،  به منزله ی تلاشی اصل اثرهنری است . چنان است که در گوهره ی هنردرام، که هنری بذاته ترکیبی و"کلام محور" است ، ابتدااز طریق کلام مصور، وبعد حرکت ، وسپس عوامل گوناگون دیگر ، بامخاطب  ارتباط برقرارمی کند . آن چه دریافت می شود ، نه صرفا  به واسطه ی صوت ، بلکه ترکیبی از  مجموعه  عوامل یاد شده است  که مستقیم ویا غیرمستقیم  در مخاطب اثر می گذارد. وابستگی  درجه اول این هنر به کلام ، ویژه گی به آن می بخشد که هرگز نمی توان وجوه گفته شده راکه همچون نسجی یکپارچه به هم پیوند خورده است، از هم مجزا کرد . این گونه است که مسلط کردن ساده ی  وجه ایدئولژیک درهنر، آن را به وسیله ای پیش پا افتاده وارزان  وابزاری موقت وزود گذرتبدیل می کند. البته منظورماازاجتناب  از عمده کردن وجه سیاسی دراثرهنری ، به هیچ وجه به  معنا ی باوربه اندیشه ی  هنر برای هنرویا عدم جانب داری هنروهنرمند نیست . هنر ، بطور قطع ویقین می بایست درخدمت جامعه  وجانب دار باشد ؛ منظوراین است ، ازآن جاکه هنر ، درخدمت مجموعه ی افراد ، اقشار وطبقات در جامعه است ،  شایسته تراست که بهره مندی خود راازهمه ، ویا بخشی از آن ها دریغ نکندو خودرا محصوردر زمان مشخص ، به اقشارمحدود ، وطبقات خاص ننماید .  یا به عبارتی " حزبی " نشود.”بدیهی است ، هنری که روبه جمع کثیری داشته باشد ، مسلما ازشمول وعمق فراوانی برخوردارخواهد بود. وقتی که هنرمنداثرخود را موافق حال حامیانی معین ومعدود به وجودآورد ، اثر اوخصوصی ومحدود ، ومعمولا نمودارقلیلی ازمختصات انسانی خواهد بود. ولی چون ملهم ومخاطب هنرمند گروه های متعدد انسانی باشند ، اثری به وجود خواهد آمد که ازلحاظ انسانی عمق و وسعت بسیارخواهد داشت وزندگی گروه های مختلف جامعه را به درستی منعکس خواهدکرد."( ۴ ) درحالی که ساده کردن ، ودر خدمت جمع محدود قراردادن هنر ها، ازخصائل اصلی این دوران گذاراست. گفتنی است که دربعضی موارد ، کار به چنان درجه ی نازلی سقوط می کند ، که  برای رفتار، گفتار، آرایش و سلوک آدمی ، الگوهای معیتی تعریف می شود !.  دراین دوران همه چیز ، یا وسیله ی رسیدن به اهداف است ،  یا محکوم به حذف !  عرصه ی  هنر، بادیگرمیدان های مصاف درجامعه ، یکسان معرفی می شود. تکلیف هیچ چیز روشن نیست . دوغ ودوشاب یکی است .
 مشایخی درسخنرانی یاد شده درادامه  سخنانش گفت :" قافله تمدن ، همچون قطاری است که مدت ها پیش ازمقصد حرکت کرده ، وبه سرعت مسیرهای پرپیچ وخم را پشت سر گذاشته است . اما جای ناامیدی نیست . سوارشدن ما به این قطار ، درایستگاه های - وسط راه - هم میسراست ". با نگاهی به  پدیده ها و واقعیات پذیرفته شده ، ازقریب سیصد سال پیش به این سو،  در درستی این سخن تردیدی باقی نمی گذارد .  باهوش وقابلیتی که درجوانان ایرانی سراغ داریم ، مشروط به این که زمینه ومیدان هماوردی و فرصت برایشان فراهم آوریم ، ودرمقابل خواسته های بحقشان مقاومت وتعصب بی جا به خرج ندهیم، مانیزبه زودی شاهد تمدن شایسته شان ایرانی را درآغوش خواهیم گرفت .
گاه بعضی درجوشش  احساسات ملی ، بدون این که به مساله عالم گیروتاریخی و ناگزیر فرهنگ پذیری بیاندیشند ، گناه  بی اعتنایی به سنت ها درحوزه ی فرهنگ و هنر را متوجه  جناحی ازجامعه و علی الخصوص هنرمند ان غرب زده می بینند  که عامدا دراز بین بردن سنن ملی – دراین جا  نمایش سنتی –  کوشیده اند  ودررسای آن چه  می توانست هنرملی تلقی شود به سوگ می نشینند.وفرهنگ پذیری ناگزیر را که محصول شرایط جدید است  ازیاد می برند. آن ها فراموش می کنند که هنگام ورود به منزل  کلیدی رامی زنند ، وهمه جا را روشن می کنند. ویا درانتخاب مدل خود روی خود مدت ها باهمسر وفرزند ان  به بحث می نشینند ، ویک لحظه حاضرنیستند دریک خانه پنج دری سنتی زندگی کنند. کافی است  لحظه ای بیاندیشند  زمانی که پرده خوان ،  پرده ی خود را به دیوارکوچه می آویخت وبا صوتی حزین مردم را برای دیدن وشنیدن  فرامی خواند ،  درحال آماده کردن خود برای هنر آفرینی نبود. بلکه آویختن پرده به دیوار کوچه ، گستردن بساط معرکه " مارگیری" و " پهلوانی" و...درذهن اصحاب آن  صرفا  به معنای  کسب قوت لایموت روزشان  بود . چنین نام گذاری هایی زاییده ذهن هنرشناسان و جامعه شناسان زمان ما است.اما آنچه این هنرها را درجامعه ی امروزی ما منزوی کرده است ، علاوه برایستا بودن اشکال کهن آن هاکه با اشکال پرتحرک پویای امروز همچون تله ویزیون و سینما توان هماوردی ندارد ، در مضمون ومحتوای آن ها نیزمیدانی برای این رویاروی دیده نمی شود. جامعه خواهان مدرنیته ، تغییر اشکال کهن را همراه پویایی مضمون آن ها  نیز طالب است.  اما اگر منظور نگهداری به منظورتحول  اشکال این هنرهاست ، تا به تدریج و درجریان تطورجامعه شکل شایای خود را بپذیرد ، قابل پذیرش وتامل است . آری نباید هرشیوه و  شکلی را به گناه کهنه بودن با اعمال فشار حذف کرد .( کاری که رضا شاه با تعزیه و سیاه بازی کرد) قطعا با سعه  صدر و بردباری ،روند تطور آن را به جامعه واگذاشتن ،  تا  درروند تحولش  شیوه و  شکل شایسته  خود  را بیابد  ویا حذف کند ، درست تر به نظرمی رسد.   
البته  آگاهانه و یا از سر ساده لوحی ، شتابزده وخرسند، "صورت ظاهری" ،  و"آمارکمی"پدیده های مدرن رانیز  نشان دادن ، و مدعی  شدن که نه تنها به مدرنیته رسیده ایم ، ومدرن شده ایم ، بلکه از آن نیز گذشته ایم ، خودفریبی است .( آنچه درگذشته  منظورمدعی رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ  بود ) ناگفته پیداست ، برای مدرن شدن ، لزوم اتفاقی دردرون روح آحاد جامعه ،  از "هنرمند"گرفته تا  "دانشمند" ، و"سیاستمدار"و...ضروری است .وبرای رخ دادن این اتفاق در روح ، حذف مقاومت بیهوده دربرابرآن ، الزامی ، واز سوی دیگر ، تحمیل اجباری  شیوه های به اصطلاح نو ،  . رخ دادی که برای احاد جامعه ، یادست کم اقشار آگاه را به پذیرش هنر درکل وادارد، ودرحوزه ی مورد بحث ما‌، تئاتر ، به سالن ها بکشد ، تاازدیدن نمایش "لذت ببرند" . آری لذت بردن ازپدیده ای چون هنر تئاتر ، - توبگو همه هنرها - نیاز به تغییر چیزی در روح آدمی دارد . اتفاق وتغییری  که موجب شودمن وتو ، اگرچه ازنظرفکری ، ویا سلیقه ای با هم مخالف باشیم، کنار هم ، درمخالفت بایکدیگرسخن بگوییم وبرنیاشوبیم  . تغییری که مسئولین ما را به ضرورت ساختن سالن تئاتر آگاه سازد . اتفاقی که ارکان جامعه ی مارا بدین امر واقف کند که پرداختن به نیروی جوان ، به معنای حذف پیش کسوتان نیست ! تلاش برای دستاورد های نو، به معنای بی اعتنایی به آنچه داشته ایم نیست . چشم به آینده داشتن ودرفکر ساختن آینده بودن ، به معنای غفلت از آن چه تاکنون ساخته شده است نیست . ساختمان های قدیمی را اثر ملی ومیراث فرهنگی قلمدادکردن ، وسعی درحفظ وحراست آن نمودن ،عالی است ، اما انسانی را که از کودکی ، سرمایه  صرفش کرده ایم وپرورش داده ،  وبرای کسب آموزش و مهارت های لازم به خارج ازکشور فرستاده ایم ، حال که آماده میوه دهی است ، ازوجودش بهره مند نشدن ، و به حال خود رها کردن، تا درمعرض ناملایمات طبیعی واجتماعی ، از حیز انتفاع ساقط شود ، درست نیست. هنرمند باسابقه وپیش کسوت را، "میراث فرهنگی" تلقی نکردن ،  ازاومراقبت نکردن ، به سخنش گوش فراندادن، وبی اعتنایی کردن ، ازتوان واطلاعاتش برای حفظ دست آورد ها ، بهره مند نشدن ، عین غفلت ، وهمان مقاومتی  است که مانع ازآن رخداد ، درروح ما می شود..... سخن آخراین که آری ، می  توان درنیمه راه سوارقطارتمدن شد ، به شرط آن که ازاین نوع مقاومت ها که سد راه تولد آن رخداد درروح  ما می شود به جد دست بداریم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------

(۱) دبلیو . استارک :"جامعه شناسی آگاهی "چاپ ۱۹۵۸ صفحه ی ۲۶ (نقل ازجامعه شناسی هنر ا.ح . آریان پورص ۱۴۹)
(۲)"نقل به مضمون"
(۳) به عقیده ی واگنر، اصل فساد دردنیا وجودداردوامکان تجدید حیات آدمی ، فقط درگرویدن به آیینی است که اورا به انصراف رهبری نماید. دراولین وهله ، علت اولیه ی فساد هرجسم ، ازبدی تغذیه ناشی می شود ولازم است به تغذیه ی مواد نباتی پرداخت.واگنرمعتقدبه پاکی نژاداست وبا اختلاط وآمیزش نژاد ها مخالف است ونژاد ژرمنی در نظراو ، پاک ترین نژاد هاست."
ازکتاب "شاهین سرکیسیان " به اهتمام "جمشید لایق" و علامحسین دولت آبادی و مینارحمتی ازانتشارات "نشرهدف صالحین" صفحه ی ۲۳۷
(۴)جامعه شناسی هنرا.ح.آریان پورص ۱۷۲