پروانه مفرغی اثری شاعرانه و استعاری است

اولین بار که نمایشنامه  پروانه مفرغی را خواندم مجذوب محتوای فکر اثر و ایده های زیبا و طرفه ی آن  شدم ولی زبانش را سخت پر تکلف یافتم و پرسش هایی چند راحتم نگذاشت.

۱- آیا این تکلف عمدی و به دلیل کلاسیک بودن متن یا مشکلات ترجمه و نارسایی زبان است؟

۲-  آیا در روزگاری چنین بی قرار و پر سرعت و کم حوصله و هوای گرم و صندلی های نا راحت کسی را احوال شنیدن این زبان هست؟

 ۳- کارگردان مجذوب کدام وجه عمده از وجوه این اثر کلاسیک  شده و ایده اصلی نمایش از اجرای این نمایش چیست؟

۴ -  آیا اجرای لخت و بدون حک و اصلاح و نزدیک نکردن حوادث به خلق و خوی امروزی مخاطب می تواند توجه را جلب کند؟

 پاسخ به این پرسش ها هنوز پس از چند اجرا برایم باقی است و منتظر نتیجه این تجربه ام.

این نمایش اثری شاعرانه و استعاری است. ویلیام گولدینگ سعی می کند با نگاهی شوخ و طنزی پوشیده در ژانر تراژدی کمکی با رعایت اصول کلاسیک نمایشنامه نویسی ایده های خود را بیان کند. کمدی است به این لحاظ که  طنز ملایمی در لایه های پیچیده ی حوادث معقول و اشتباهات غیر معقول آن نهفته است. شیوه نمایشنامه نویسی اش کلاسیک است به این معنا که نمایش در سه پرده اتفاق می  افتد. در پرده اول ما با شخصیت ها و مناسبات و زمان و مکان  آشنا می شویم. درپرده دوم جرقه ی  تضاد و تقابل کهنه و نو دانش و جهل، اندیشه و عمل، جاه طلبی و وارستگی شخصیت ها زده می شود و رخ نشان داده و شعله ای را می افروزد. و در پرده سوم دامنه این شعله گسترش یافته همه جا را فرا می گیرد و تراژدی به وقوع می پیوندد و شاهزاده ای جوان و جاه طلب ( ماکیاولیست ) که در سودای کسب قدرت بی رحمانه چشم بر اخلاق بسته بدون این که به اطراف خود توجه کند مانند اسب عصاری که فقط جلو را نگاه می کند، پیش می رود و در این پیشروی  زندگی خود و خانواده اش را متلاشی می کند.

پروانه مفرغی اثری تاریخی و واقع گرایانه هم نیست اما از لایه های واقعیت های تاریخی هم بی بهره نیست. مثلا رواج ادیان مختلف مانند آیین مهر پرستی، مانویت و غیره که محصولاتی  وارداتی از دول دیگرند رم را تحت تاثیر خود قرار می دهد در این میان ، احیاء و سربلند کردن مهم ترین این ادیان یعنی آیین مسیحیت که پر رهرو ترین آیینی است که ابتدا منکوب امپراطوری رم شده بود، اینک در اواخر اضمحلال امپراطوری رشد کرده و حتی به ارکان حکومت هم رسوخ و آن را تحت تاثیر قرار می دهد به طوری که دیگر حکومت را یارای مقابله با آن نیست و کم کم ناگزیر از پذیرش آن می شود. تاثیر پذیری از علم و فرهنگ یونانی با وجود مقاومت های مختلفی که در ارکان دولت از جمله سنا و خانواده سزار صورت می گرفت پایه های این امپراطوری و ایدئولوژی حاکم را متزلزل کرد واقعیتی تاریخی است. نمایشنامه نویس این مصادره فرهنگی کشورهای همسایه به روم را در سیمای مرد دانشمند مسلح به دانش و فن آوری روز و زن معتقد به فلسفه ی مسیح از یونان متجلی می کند. این فرهنگ پذیری تا بدانجاست که خود شاهزاده رمی افتخارش این است که به یونانی شعر می  گوید. همه این ها نشان گر رسوخ فرهنگ غیر رومی است که امپراطوری روم را محاصره کرده است. همه این حوادث استعاری است و می تواند در همه مکان ها و همه زمان ها اتفاق بیافتد.

ملودرامی عشقی که یکی از اتفاقات اصلی داستان را پی می ریزد جنبه کمیک دارد. شاهزاده جوانی که با وجود رشد جسمی، هنوز رشد عقلی نیافته است. او که محبوب و عزیز دردانه پدر بوده و قرار است در آینده ای نزدیک سرنوشت ملتی را به دست بگیرد، چنان فقط با یک نظر واله و شیدای دختری فقیر و معتقد به فلسفه و آیین  مسیحیت می شود که دین و ایمان خود را از کف می دهد.  اشیائی مانند بمب و کشتی بخار که توسط این دانشمند یونانی مهاجر به عنوان یک دستاورد علمی که روم فاقد آن است  بهانه طرح داستان قرار می گیرد واقعیت تاریخی ندارند اما در عالم استعاره می تواند صورت واقعیت به خود بگیرد.

زندگی بخشیدن به همه این اتفاقات و طرح ها، به صورت نمایش کارگردان را در مقابل پرسش های نخستین و انتخاب قرار داد. اوکه در طراحی های صحنه، لباس و گریم و...دخیل بوده وبرای زنده کردن وجه شکلی کمیک نمایش با سخاوت و گشاده دست عمل کرده اما در مقابل خود متن نمایش بنا به ملاحظات حفظ و رعایت امانت ادبی  بسیار محتاط و کم جسارت ظاهر شده است. این که  آیا وجه کمدی نمایش تا چه حد دست کارگردان را به عنوان خالق دوم اثر برای فرا رفتن از ساختار ادبی و تحکیم وجه نمایشی  باز می کند؟ یا این که تا چه حد می توان به نفع نمایش از وجوه ساختار کلاسیک اثر کاست و وجه حوادث اثر را پررنگ تر کرد؟ او معتقد است که نباید به دنبال میل و ذوق تماشاگر رفت و اصول فنی و ذوقی و ادبی و هنری را مقهور ذوق تماشاگر کرد و در سایه قرار داد.  به نظر من این انتخاب حق کارگردان است و قضاوت با تاریخ.