نیم گامی درتفسیرنمایش "درخواب دیگران" 

نویسنده و کارگردان نادربرهانی مرند

تیرگی ابهام یا روشنی صراحت؟

برهانی مرند درنمایش " درخواب دیگران" بر خلاف نمایش " پائیز" که سال گذشته از این نویسنده و کارگردان در تماشاخانه "ایرانشهر" دیدیم، یا برحسب ضرورت و یا به نیاز ذوق و سلیقه، یا تجربه و آزمون و خطا،  به سوی اصالت ابهام رفته است . نمایش داستانی خطی ندارد. بار اول که آن را دیدم  ساختار شکل اثررا سهل و ممتنع یافتم . باردوم آن را از چیدمان وسایل گرفته تا شخصیت ها، در همه ابعاد گوناگون هنرنمایش آکنده از نشانه ها و استعاره ها دیدم که به غیر خود معنا می شدند و بدین لحاظ ، بافت داستانی و شیوه تالیف و زبان هنری این نمایش اندکی بغرنج به نظرم می رسد.

قهرمانان اثرظاهرا اهل یک خانواده تحصیل کرده چهارنفره ، پدر، پسر،عروس ونوه هستند اما به واقع هریک از آنها فشرده ونمونه ای از کل یک قشر از اجتماعی پرتناقضند که زیر یک سقف استعاری به نام خانه گرد آمده اند. آنها با وجود مشترکات وهمگنی ها، از جهان بینی ها ومزاج های ناهمگونی که محصول نگرش آنها به جهان پیرامون ، - بیرون از این خانه ( جامعه ) - است برخوردارند. بر پایه همین نگرش ها و ناهمگنی ها و اعمالشان در سه واقعه تاریخی که در سه برهه ی زمانی به وقوع پیوسته، یعنی 28 مرداد سال 32 و انقلاب 57 و وقایع سال 88 اثرمشخصی برسرگذشت هریک ازآنها رقم می خورد.

برهانی اتفاقات را جا به جا به مثابه تکرار خوابی می نمایاند که آدم ها قبلا هم آن را در جایی دیده اند ولی نمی دانند کی رخ داده است. بازنمایی و عینی کردن چنین رویداد ذهنی و درونی انسان دشوار است اما کارگردان برای تداعی این اتفاق درونی، تمهید جالبی بکار برده که این اتفاق را به طور نسبی معنا کرده و انتقال می دهد. او از یک سری گفت و گوی صوتی استفاده کرده؛ یعنی صدا و مناسبات آدم هایی را که قبلا شنیده ایم، چند صحنه بعد تر  به ما نشان می دهد. قجرها خواب دوره رضاخان را جایی دیده اند، ورضا خانی ها خواب دوره محمدرضا راجایی ومحمدرضایی ها انقلاب 57 را جایی دیده اند و و پنجاه و هفتی ها جایی وقایع سال 88 را انگار جایی دیده اند.

پدربزرگ، نماینده نسل کهن و نظامات پدرشاهی است که دوره قجری، رضا خانی وپسرش و ایضا دوران معاصر را پشت سر گذاشته است؛ عنصری است ابن الوقت، فرصت طلب ، و خود خواه که در گذشته مظهر لهو لعب بوده وبا تغییرشرایط موضع عوض کرده، عاقبت هم ازسر جبن گربه عابد شده و ازهرطرف باد می وزد، به همان سو متمایل است. اوکه خود را متولی این خانه می داند، به نصیان تاریخی دچاراست و در جریانات پر تعب روز، عنصری منفعل و بی اراده و فلج است و هیچ کاری از او بر نمی آید.

پسرش"رضا" نمونه عاقله مردی عاقبت اندیش است که در زمان نخست وزیری مصدق جوان بوده و شور و شری داشته، گوینده خوش صدا ی رادیو بوده و پیام دولت ملی مصدق را خوانده ، اما پس از از کودتای بیست و هشت مرداد و شکست ملی گرایان ، مورد غضب  واقع شده و از هیجانش فروکش کرده و باد از سرش افتاده و سیر تناقضات و تحولات اجتماعی از او فردی ملاحظه کار و متوهم ساخته  که ازخوف حوادث خیابانی در سال های بعد، خود و پسرش را در منزل حبس می کند و جرات رفتن به اداره را نداشته و از پشت پنجره فقط نظاره گر اتفاقات است.

"مهیار" پسر رضا، و نوه پدر بزرگ،  نماینده نسل بی آرمانی است که  غرق در فضای مجازی است و تنها دلمشغولی اش فرستادن بی هدف اخبار به وسیله لپ تاب از اتفاقات خیابانی  به نامزدش است  که  در آلمان به کار خبرنگاری مشغول است.

در این میان برهانی "عصمت" زنی -  مادری –را تصویر می کند که ضمن اجرای وظایف مادری و همسری، هنرمند و نویسنده نیزهست و از نظر جهان بینی با سه شخصیت دیگرخانواده تفاوت بین دارد. اودر میان مردم بودن را الهام بخش هنر خود می داند. قبلا خبرنگار بوده بعدها رمان نویس شده و شوهرش رضا می گوید که رمان های بوداری می نویسد. این ها گل سجایایی است که ازمعرفی این زن داریم.

گفتیم برهانی در این نمایش گرایش به اصالت ابهام داشته است. چرا؟ آیا با انتخاب نام عصمت نویسنده قصد دارد تلویحا صفت پاکی را به این زن هنرمند،نسبت دهد؟

 یا بزرگترین اتفاقی که در نمایش می افتد مرگ او در خیابان است اما پدر بزرگ و شوهر و پسر بیش از او مورد حلاجی روحی قرار می گیرند. آیا نویسنده برای اینکه مرگ این زن شعار نشود و یا شخصیت به قهرمان تبدیل نگردد به عمد عصمت را مورد واکاوی و تاکید - دست کم به اندازه پدر بزرگ - قرار نداده و او را گذرا معرفی کرده است؟

یا آینه ی قدی که حول محوری در انتهای صحنه می گردد و شخصیت ها با چرخاندن آن از میانش عبور می کنند نشان چیست؟ آیا تکرار نام دوست خانوادگی  "کریم عمواقلو" که خبر های بد و خوب را تلفنی  به خانواده می رساندکیست؟ می دانیم عمواقلو نامی ترکی است. پیداست که او یکی از فعالان حاضردر خیابان است که شاهد کشته شدن عصمت بوده است. آیا او هم خواب یا تصویر زنده شده ی همان حیدرعمواقلوی مبارز دوران مشروطیت است که در میان مردم پدیدار شده است؟!

خبرمرگ عصمت تکانه ای بر تماشاگر وارد می سازد و داستان را در اوج و ختم می رساند و سایه غمی بردل ها می نشاند. هدف به بار نشسته و تاثیر مشخصی بر تماشاگر گذاشته شده است. اما صحنه خاموش می شود و ما در تاریکی صدای باران می شنویم. صحنه که روشن می شود،شگفت زده می شویم. هر چهار نفر، کنار هم با لبی خندان انگار که دارند عکس یادگاری می گیرند در باران ایستاده اند. بارانی خوش آهنگ می بارد. نوای آرامش بخشی مترنم است. نورمهتابی کم رنگی صحنه را مه آلود کرده است و چهارکاسه به نشانه چهار ظرف نیاز توسط پسر دور گلدان چیده می شود. باران رحمت و برکت الهی کاسه ها را پر می کند. گلدانی پرگل زیبا وسط این دایره کاسه ها از باران سیرآب می شود. این تصویرزیبا و رویا گون، که تداعی مرگ  می کند نیز به ابهامی بیشتر دامن می زند.  آیا برهانی می خواهد بگوید راحتی و آرامش این چهار نسل در مرگ است؟ آیا مرگ رحمت است و زندگی زحمت؟ نمایش پاسخی به این پرسش ها و پرسش هایی از این دست نمی دهد. و می گذارد تا تماشاگر خودش هر مقصودی را بنا به ظرف خود بیابد. آیا برهانی دارد آزمون وخطا می کند یا به این سخن گوته رسیده است که گفت: "در هنر تیرگی ابهام باید بر روشنی صراحت بچربد"

حمید رضا آذرنگ، علی سرابی، پانته آ بهرام و فریدون مهرابی ، چهار بازیگر مجرب و با سابقه ی این خطه در حوزه های  تئاتر، تلویزیون و سینما که از محبوبیت های نسبی در نزد تماشاگران حرفه ای و علاقه مند تئاتر برخوردارند، نقش های این نمایش را باز آفرینی می کنند. آنها هر کدام به شیوه و شگرد های ویژه خود به پرداخت ریزه کاری ها و آن های بازی صحنه ای می پردازند. در میان این مربع توانمند ، سعی آذرنگ در استفاده از شگردهای نو کلامی و حرکتی و انعکاس شخصیتی که به او محول شده موفق است. او علیرغم اینکه روی ویلچرنشسته و کمترین حرکت بدنی را دارد، به ظریف ترین رویداد های درونی و بیرونی رسیده که در بیان ، تن صدا ، حالات صورت و دست و گردن عمل کرده و انعکاس می دهد. تلاش او در حلاجی ابعاد روانی و شخصیتی نقش به بار نشسته است. تصور نمی رود همه این ریزه کاری ها در نوشته آمده باشد وآنها از آن خلاقیت خود بازیگر است اما حقا نوشته هم این ظرفیت پرورش را دارد. به خوبی پیداست که این بازیگرسعی دارد نقش پدر بزرگ را به گونه ای بپرورد و انعکاس دهد که حتی المقدور با نقش های دیگری که تا به حال از او دیده ایم مشابهت نداشته باشد.

 بعضی نقش ها طوری نوشته شده اند که  بازیگر را به دم دستی ترین حرکات و اعمال دعوت می کنند و بیش از آن چیزی به بازیگر پیشنهاد نمی کنند. اما بعضی نقش ها برعکس سیر متحول دارند از یک نقطه شروع می شوند و به نقطه ای متفاوت ازوحله  نخست  ختم می گردند که در نقش پدر بزرگ این اتفاق افتاده است. روی این نقش مکث و تاکیدی بیش از بقیه شده و از ظرفیت های با القوه ای برخوردار کرده است؛ می توان گفت که نقش عصمت ، رضا و مهیار با تمام همتی که بازیگران در پرورش، باور و انعکاس نقش هایشان دارند این اتفاق نیفتاده است.

کاظم هژیر آزاد