اگر دوربین علیرضا کوشک جلالی، نمایشنامه نویس ، مترجم ، دراماتورژ و کارگردان پرکار و معتبر کشورمان، این روز ها در نمایش " سیستم گرون هولم " که تازه اجرایش در فرهنگسرای نیاوران به پایان رسیده، مناسبات غیر انسانی جامعه مدرن و صنعتی را نشانه رفته و فاجعه ی بی کاری و معرکه ی تحصیل عواید مادی اجتماعی که فرد را تبدیل به گرگ فرد می کند نشان می داد، این بار در " پوزه چرمی" نوشته ی " هلموت کراوزر"  دوربینش را به سوی "جوانان آنارشیست"، محصول دیگری از این جامعه زوم کرده، شرایطی را به نمایش می گذارد که هنر" هوی متال" و " دد متال " می زاید و جوانانی که دیگر الهام بخش زندگی شان نه تولستوی، دیکنز، مالر و بتهون ، بلکه فیلم های ژانر وحشت، سکس و خشونت هالیودی مثل " کشتار با اره برقی در تگزاس " و " پرتقال کوکی" است. شرایطی که هنر و هنرمند و مخاطبش را شبیه خود و یا در مقابل خود می طلبد.

دو زن و مرد جوان روشنفکر امروزی، در بیغوله ای کثیف و خفه، به نام خانه زندگی مشترک دارند. قصه از آن جا آغاز می شود که مرد در غیاب زن، در حال دیدن  فیلم ژانر خشونت و وحشت است و موزیک و اشعار نوع "هوی متال" گوش می دهد و با تاثیری که از آن گرفته، به هیجان آمده، برخاسته به تقلید از فیلم، اره برقی ای که با پول پس انداز همسرش و پنهان از او خریده، به کار انداخته و با پیش بندی که آن را به خون خوک می  آلاید، مانند کودکان، درخیال خود، تمرین کشتن دشمنان می کند. پایه صندلی منزلش را قطع می  کند، یا از آدم هایی که متنفر است انتقام می گیرد و آن ها را تکه تکه می کند. اتفاقا او جوانی است که ذوق شعر دارد و کتاب می خواند، آرزویش نویسنده معروف شدن است، با زنی که دوستش دارد زندگی می کند. زنی که از سنخ خود اوست، ولی احساس مسئولیت بیشتری نسبت به زندگی مشترک شان دارد. در کافه های ارزان قیمت گار سونی می کند تا رزق و روزی این زندگی را فراهم کند و روزی نیست که از سوی مشتری ها و رهگذران مست و لایعقل، و حتی صاحب رستوران  مورد اذیت و آزار قرار نگیرد و مرد که خود را محاط در این  خشونت و بی عدالتی اجتماعی عظماء  می بیند، به این نتیجه می  رسد که برای زنده ماندن باید از وسیله که هنرمندش در فیلم نشان داده الهام گرفته و انتقام خود را از عاملان این وضعیت بگیرد. به روی پلیس و هر کس که بخواهد در حق او و همسرش اجحاف و تعدی روا دارد، اره برقی بکشد و آن ها را تکه تکه کند.

بازی خیال این کودک پیر، با ورود همسر و وحشت او از برخورد با این وضعیت روانی که به مرد دست داده، و همچنین نگرانی از تعقیب مردان هرزی که او تا منزلش تعقیب می کردند، وهنوز هم دست از سرش بر نمی دارند ، بهانه ای می شود تا او مردان تعقیب کننده ی  بیرون خانه را با اره برقی تهدید و فراری دهد. این تهدید غیر متعارف با صدای اره برقی، دخالت پلیس را باعث می شود. و ماجرا با دخالت پلیس و ترس از زندان و عقوبت، از شکل خیالی به شکل واقعی و جدی تغییر می  یابد. پلیسی که خود محصول این شرایط ، و از جنس خود مرد است و جز خشونت منطق دیگری نمی شناسد،  بر اساس اطلاعات غلط ، به تصور این که زن گروگان مرد است. بدون  تکیه بر ادله محکم  و تحقیق  و وقوف بر حقیقت امر، از یک آن غفلت این کودک پیراستفاده کرده، با یک گلوله ی تک تیراندازش، کار او را یکسره، و طومار زندگی اش را در میان ضجه های مظلومانه همسرش می پیچد.

پوزه چرمی ، داستان تراژیک و دردناکی است اما  از آن جا که جلالی ارادت زیادی به آثار طنز دارد، و دراکثر کار هایش چاشنی طنز را می توان یافت، در این اثر نیز جا به جا، تماشاگر را از لطافت طنز بی  بهره نمی گذارد. در صحنه ای که مرد به زنش می  گوید حال که پلیس برای اطمینان از سلامت تو می  خواهد تو را از پشت پنجره ببیند، بیا پشت پنجره ولی  فقط انگشت میانی ات را به پلیس نشان بده که این کار، در اوج کنش دراماتیک، خنده بر لب تماشاگر می نشاند. ولی شرم و حیای زن ، که مایه از تفاوت روحی آن دو، در عین توافقشان می گیرد، مانع از آن می شود که او انگشت میانی اش را به پلیس نشان دهد.

آن چه از این داستان غم انگیز در ذهن مخاطب باقی می ماند، این است که در محیط غیر انسانی، هر قدر هم که قوه ی قهریه قوی باشد، نمی توان انتظار رفتار انسانی داشت؟ و این شعر سعدی را به یاد می آورد :" زمین شوره، سنبل بر نیارد/ در آن تخم عمل ضایع مگردان ".باید خاک شوره زار را پالوده کرد. باید محیط و قوانین اجتماعی را انسانی کرد، تا شاهد رفتار انسانی بود. شاهد مثال هم همین برهوت بی آرمانی و پوچی و مضحکه ی ارزش هاست که به شکل  فروش فوق العاده فیلم های ژانر وحشت، و سکس و خشونت، و رواج بی بند و باری در جامعه ی صنعتی و به اصطلاح مدرن است. جوانانی که در بستر دروغ و نابرابری اجتماعی زاده شده و رشد می یابند، میوه های تلخ ولی بیگناه همین زمین شوره زار و عفن عصر ما هستند. اینان از چه کسی جز هنرمندان خالق این آثار تقلید کنند؟ در این دنیای دیوانه ی دیوانه، همه چیز اتفاق می افتد و بدیهی جلوه می کند.

 نکته ی ظریفی که می توان به آن اشاره داشت استعاره ی وجود پنجره ا ی است که رو به بیرون این اتاق است، این پنجره ، نه در سمت راست یا چپ و یا روبروی این اتاق، بلکه درست رو به تماشاگر باز می شود. از این پنجره است که جوان با پلیس و مردان آنچنانی و...درگیر است و از همین سواست که تک تیری به جانب او شلیک شده و او را از پا در می آورد. آیا این همان پنجره ای نیست که جوانی مانند او در گوشه ی دیگری از این جهان دیوانه،  برای فرار از چنگ پلیس، با گره زدن چند ملافه، از طبقه چهارم خود را آویزان کرد و...

در این نمایش زمان بی وقفه و به سرعت و با ضرباهنگی سریع، ما را به انتهای قصه ی این زن و مرد می رساند. استفاده از دو نوع موسیقی و طراحی افکت به جای "  آرشام مودبیان "،  فضای قصه را رنگامیزی به جایی می کند. نعره های موزیک خشن، در مواقع خیالبافی ها و تهدید ها ی مرد، و ترنم موسیقی ملایم و خیال انگیز، هنگامی  که خشونت برای لحظاتی به فراموشی سپرده می شود، انتخاب درست و تاثیر گذاری است که همراه با حس و حالی که با تمام محدویت ها دو بازیگر در صحنه می  آفرینند، به  تماشاگر انتقال می  یابد.

جلالی در این اثر، سعی می کند کمی از خشونت صحنه ها کم کرده و از باور واقعی تماشاگر بکاهد و برای اجرای این منظور، چند جا از تکنیک فاصله گذاری بهره جسته، و نمی گذارد تماشاگر خیلی غرق در نمایش شود. مثلا بازی با نور متحرکی که در لحظاتی مانده به انتهای نمایش از سقف پایین می  آید و بر تماشاگر و دیوارهای کبود می چرخد و می  تابد و یا علی رغم این که "بهار کاتوزی" غرق در باور حس رئالیستی صحنه است، " محمد ولی زادگان" به اتاق فرمان دستور می دهد "موزیک". و بلافاصله موزیک پخش می  شود. در واقع تکانه ای است که به تماشاگر وارد می سازد که خیلی غرق نشو، این خود واقعیت نیست بلکه نمایش واقعیت است.

نمی توان ندید گرفت و ناگفته گذاشت که  پوزه ی چرمی، از معدود نمایش هایی است که در آن نورپرداز، "بابک شاه علی زادگان " سلیقه و ذوق خود را خرج کرده  و به درستی  سعی می کند با زبان نور با تماشاگر سخن بگوید.

درباره بازی ها باید گفت که این دو بازیگر، انتخاب های باالنسبه خوبی برای این نقش ها هستند. آن ها به طور قابل قبولی از عهده وظیفه ای که به ایشان سپرده شده بر می آیند و به همراه تمهیدات دیگر، قصه را به خوبی انتقال می دهند." بهار کاتوزی" را که قبلا در نمایش "هملت ماشین" دیده بودیم، با درک و باور لحظات نمایش، و شرایط پیشنهادی متفاوت و رنگارنگی که از ابتدای ورود ش تا انتهای نمایش پیش می آید، هم در برخورد ش با وضعیت ناهنجار شوهر، و بقیه اتفاقات، با انعطاف و نرمش، شخصیتی ساده، بی پناه، احساساتی و اسیر مخدر، ولی سخاوتمند، را به طرز باور پذیری به نمایش می گذارد.

"ولی زادگان" را نیز در نمایش قبلی جلالی " راهزنان" دیدیم. او نیز با اندام و صدای خوبی که دارد، انتخاب باالنسبه خوبی برای این نقش است و بی شک با سن کمی که دارد، آینده ی درخشانی در انتظار اوست. اما سختی کار او در چند بعدی بودن شخصیتی است که او باید بیافریند که وی به بعد خشونت این شخصیت دست یافته و آن را نشان می  دهد اما بعد روشنفکری، فلسفی، و شاعرانگی این شخصیت که به احتمال قریب به یقین، این ویژگی است که دختر را مجذوب او کرده، گم است. حتی موقع عشق ورزی هم او را خشن می بینیم. پیشنهاد می کنم که ولی زادگان بیاندیشد که عمل خشن، نه فقط از خود رفتار فیزیکی، بلکه از اتفاقی که در درون بازیگر رخ می دهد نشات می گیرد و به صورت حرکت و کلام و گفتار بروز می یابد. ابعاد یاد شده ی دیگر این شخصیت را همراه با رفتار جسمی اش، در میان الفاظ و کلماتی که بیان می کند و به عمل در می آورد جستجو کند و بیابد. در این جا شناخت ارزش و "بار عاطفی "هر کلمه به یاری او خواهد آمد؛ کافی است این "بار عاطفی"، با رنگ ادای هر کلام و درک تفاوت این رنگ ها احساس شود و به عمل در آید، روشن ترین حاصلش این است که کلمات و جملات حتی آن هایی که مفاهیم مشابه دارند، شبیه به هم ادا نمی شوند.

 با این همه، چیزی از ارزش زحمات این بازیگر برای ارائه ی این شخصیت کم نمی کند. به همین خاطر و به لحاظ محتوای فکری این اثر هنری و اجتماعی است که دیدن آن را به همه دوستاران هنر اجتماعی تئاتر توصیه می کنم. 

کاظم هژیرآزاد