شب یازدهم نمایش " بیرون پشت در"
امشب، امیر کاوه آهنین جان میهمان عزیز گروه ما بود و یکی دو عزیز دیگه که مریم اسمشونو برد ولی من یادم رفته قدمشون روی چشم من. اجرا هم به جز یک لغزش لفظی از من ، گرم بود. حمید امشب انرژیک تر شده بود و به هیجانی مضاعف رسیده بود. چون من هر شب از پشت صحنه همه بازی ها را نظاره می کنم این طور فکر می کنم. ولوم حال امروزش چند درجه بالا رفته بود، می دیدم که از کارش داره لذت می بره و من سعی کردم باهاش بیام. منم در پاسخ به اون یک کمی رفتم بالا. شاید لغزشم هم بیشتر به خاطر اون بود.
سیاوش حالش بهتر شده بود. خب خدا را شکر. جمله ها قطاری از دهنش بیرون نمی آمد. پشت هر جمله فکر دیده می شد. دیشب طفلک تب داشت.
دیشب گفتم گروه سوم لوازم شونو جمع کرده بودند و رفته بودند، جا باز شده بود و رفت و آمد از پشت صحنه به راحتی امکان پذیر شده بود، چقدر احساس راحتی می کردم. اما امروز به مجرد ورود مریم و من با مقدار زیادی از لوازم گروه سوم جدید که بعد از گروه دوم اجرا دارند، مواجه شدیم که پشت پرده ریخته شده بود، بطوریکه رفت و آمد را برای بازیگر مرد و زن نمایش ما غیر ممکن می کرد. مریم به علیرضایان گفت و این دوستان با وفا دست بکار شدند و کمک کردند و همه آن وسایل را پشت پرده و در اتاق کوچک رخت کن جا سازی کردند. در مجموع راه رفت و آمد ما پشت صحنه خیلی بهتر شد.
مریم به شدت از دست استادانش شاکیه که چرا نمی یان کارشو ببینند. مگه نمی خوان به این کارش نمره بدن؟! پس چرا بی اعتنایی می کنند، بیشتر از چهار اجرا نمانده . من که از مناسبات شاگرد و استادی مرسوم در این ملک سر در نمی یارم ، ولی به نظر من مریم یک شاگرد مستعد و پرتکاپو و خلاقه. باید مورد توجه قرار بگیره. کارش خیلی جدیه . سرهم بندی و برای نمره گرفتن نیست. چقدر هم تا به حال هزینه کرده . از همه مهم تر ، در زمانه ای که در اکناف و اطراف ما چهره کریه جنگ ، جوان ها را به کام مرگ می کشه ، نمایشش حرف روز را می زنه که به نظر من چه بسا تشویق هم داره. نمایش " بیرون پشت در" مرثیه ی همه جنگ زده ها، همه آسیب دیدگان جنگه. که مریم خودش متولد اهوازه وقتی کوچک بوده، جنگ رو به چشمش دیده. هر شب وقتی نامه ی مصیبت شخص اول نمایش " بکمان" به آخر می رسه ، مریم چشماش پر اشک می شه و با صورت خیس به استقبال تماشاچی ها میاد. و فکر نمی کنم داستان مریم رو استاد هاش ندونن ؛ اما چرا بی خیالی می کنند و شور وجوش و جزع و فزع این دختر را نمی بینند برام حیرت آوره. خب شاید تو ی این چهار شب باقی مانده بیان. اگر نیان، نمی دونم این طفلک چطور می خواهد نمره بگیره. که من این را هم تناقضی روی تمام تناقض ها تعریف خواهم کرد. من از استاد قطب الدین صادقی که استاد راهنمای این دختره تعجب می کنم. امشب وقتی کف پوش را جارو می زد، ازش پرسیدم چی شد این استادانت. طفلک بغضش گرفت و گفت دیگه کارم کشیده به التماس. استادان را چه میشه که این هنرجو کارش به التماس کشیده. اگر با مریم لج کرده و برای دیدن کارش نمی آد، دست کم برای دیدن کار من که شش نمایش باهاش کار کردم، باید بیاد و از من بپرسه چرا با این گروه کار می کنم. تا من براش بگم که چقدر این گروه با شرفه. همان شرافت حرفه ای و عشق به هنر تئاتر، که او در تمرین ها برای من بازیگرش تعریف می کرد.