عکاس خدامی

 چاپ شده در روزنامه بانی فیلم دوشنبه ۱۳ مهر۱۳۸۳

بازیگری دستخوش شرایط اجتماعی شده است

یک سوال طلایی میان همه علاقه مندان به هنر بازیگری است، آن ها می پرسند، چگونه می توان بازیگر خوبی شد؟ در میان پاسخ ها  به «از تئاتر باید شروع کنی» زیاد برمی خوریم، اما شنیده نمی شود که در کدام تئاتر و با کدام گروه تئائری؟
به راستی بازیگر تئاتر بدون گروه چه معنایی دارد؟ بازیگر بدون گروه،بیشتر به تکنسینی می ماند که با حضور خود در هر جمع تئاتری به اصطلاح "راه اندازی" می کند ؛ «کارور» ماهری است که با انبانی از ابزار و شگردهایی که طی چند سال کار به دست آورده، در موقع لزوم، آنها را خرج می کند اما واقعا برای بازیگر خوب تئاتر بودن تسلط به این شگرد ها کافی است ؟!آیا بیم آن نمی رود که این شگرد ها تازگی  خود را از دست بدهد.
و واسفا که، عاقبت به جایی برسد که هر تازه واردی بگوید این که کاری ندارد من بهتر از تو انجام می دهم و این گونه است که بازیگری خلاصه می شود به مهارت در اجرای چند شگرد و تکرار آن درکارهای دیگر. صبح تمرین فلانی را به عهده دارد، بعدازظهر سرتمرین بهمانی حاضر است. و نیمه شب جلوی دوربین دیگری جولان می دهد!
برای این نوع بازیگر، داشتن گروه، معنای خود را از دست داده است ، چرا که موقع اجرای تئاتر با تاکسی خود را سراسیمه به پشت صحنه می رساند، لباس بازی اش را به تن می کند، منتظر می شود که نوبت بازی اش برسد و زمانی که نوبت او رسید ، توی صحنه می پرد و هنرش را پیاده می کند!!.  هنگامی که نقشش به پایان رسید، لباسش را به گوشه ای «پرت» می کند و دوان دوان سر خیابان تاکسی دربستی می گیرد تا خودش را به محل فیلمبرداری برساند. این نمونه یک جوان با استعداد و به اصطلاح امید تئاتر آینده است و چه بسا که در جشنواره بهمان و فلان هم تقدیر شده، جایزه گرفته و ... در این که او بسیار بااستعداد است هیچ شکی نیست اما آیا به راستی او بیشتر به دونده ماراتون برای رسیدن به انگیزه هایی چون شهرت، پول، افتخار و ...شبیه نیست تا هنرمند و بازیگر تئاتر؟
گروه هایی بوده اند (هستند) که بنا به مناسباتی از جمله تعلق خاطر، دوستی، یا اعتقاد به کارگردان یا خود کار و از این دست، دور هم جمع می شوندو به تناسب زمانی که با هم هستند تا حدی خاصیت های یک گروه منسجم (کلکتیو) را به خود می گیرند؛ اگر چه هنوز به معنای کامل یک «کلکتیو» نیستند اما با دلایلی که ذکر شد، کارشان از گرما و جلای خاصی برخوردار می شود. به عبارتی گروه، زبان یکدیگر را می فهمند وحدت، در عین کثرت در اثرشان تا حدی دیده می شود، اما به تجربه دیده شده چنین گروه هایی نیز که با انگیزه های یاد شده گرد هم می آیند تنها مدتی تاب مداومت می یابند و پس از گذشت زمان این گرما به سردی و  رنگ ها به بی رنگی گرایش پیدا می کند به طوری که کارگردان و استاد خوبی چون قطب الدین صادقی را وادار به شکایت می کند: "چند بازیگر گروه هنر که قبلا با آن ها کار می کردم متاسفانه به تلویزیون . ... رفتند و به نوعی از فرهنگ تئاتر دور شدند. این دور شدن از فرهنگ تئاتر خیلی وقتها به کار ضربه می زند.وقتی بازیگر از سر بی مسئولیتی کار کند به نمایش لطمه می زند. من بازیگری را دوست دارم که هم به کارش عشق بورزد و هم به آن ایمان داشته باشد.»
چنین است که بعد از مدتی عشق ها به رنگ بدل شده و غم نان و تامین معاش شور خلاقیت را اسیر کسب درآمد و شهرت می کند و اندیشه ایجاد کلکتیو هنری را از مخیله دور می کند. در این شرایط بازیگران با استعداد این گروهها به گروه های دیگر دعوت می شوند و شروع می کنند به مصرف همان اندوخته های تکنیکی که طی چند سال کسب کرده اند .این جاست که ناهمخوانی و یک دست نبودن در بازی ها  رخ نشان می دهد و در پایان سر از مقاومت های هیجانی ، خلق و خوی خودسرانه و قهر و ... در        می آورد، چه بسا بازیگر مفروض در کاری هم به اصطلاح «گل» کند و شاخص شده اما به هیچ وجه نمی توان به آن وحدت هنری که منظور هر هنر جمعی است رسید.
واقعیت این است که جاذبه های فراوانی سر راه بازیگر تئاتر قرار دارد، پول، شهرت، احترام و ... وقتی جوان با استعداد تئاتری     می بیند سینما یا تلویزیون «چه آسان» همه این ها را به زودی برای هم طراز یا حتی کوچکتر از او فراهم می کند، و یا بدتر، پیشکسوتان تئاتر، این نوآمدگان را بیشتر می شناسند و احترام می کنند ، - وقتی پیشکسوت تئاتری در یک مجمع صنفی بازیگران تئاتر، اصرار می ورزد تا جوان چهره سینمایی نوآمده خود را کاندید هیات مدیره آن صف کند-  دلیلی ندارد که جوان با استعداد تئاتری مجذوب و شیفته آن انگیزه های دلفریب نشود . چرا باید زحمت «داشتن: یا «بودن» در گروه تئاتری را بر خود هموار کند؟
پس بهتر نیست به جای شکایت از این جوانان از شرایطی شکایت کنم که این باور را در ذهن پیشکسوت ما، بزرگ ما، کارگردان ما و در کل در پیکره اهل تئاتر ما پرورش داده است؟
سیستم ستاره سازی را همه ما دامن می زنیم، از منتقدان و مفسران که بگذریم، حتی کارگردان های بزرگ ما این جا و آن جا از امتیازات شخص بازیگر مثال می زنند و همین اولین سنگ بنای تخریب آن بازیگر می شود؛ چه بسا باعث می شود که بازیگر از کارگردان و گروه متوقع باشند و خود را تعیین کننده بداند. طبیعی است در گروهی که پچ پچه و تبعیض، شک و حسد رواج یابد، محکوم به فروپاشی و شکست است. چه بسا من کارگردان ندانم با تمکینم در مقابل یک چهره ، یا بازیگر جاه طلب و متوقع، چه بلایی بر سر خود آن بازیگر و بر سر گروه خودم می آورم. برای ختم سخن یک مثال بیاوریم می گویند یک روز «رودن» نقاش معروف بعد از اتمام مجسمه «بالزاک» اثرش را به چند هنرجوی خود نشان داد و از آن ها نظرخواهی کرد؛ چند هنر جو در اولین برخورد با آن مجسمه از دستانش تمجید کردند؛ رودن قلم برداشت و به جان دست های زیبای مجسمه افتاد؛ وقتی از او پرسیدند چرا این کار را کردی گفت ، من می خواستم مجسمه ای با همه خصوصیات آن درست کنم؛ قصد من این نبود که یک دست زیبا بیافرینم.
 این مثال روشنگر آن است که آنچه مهم است کل اثر است نه یکی از اجزای آن ؛ چنانچه یکی از اعضا برجسته تر از بقیه به نظر آید، باید به حساب نقص عضو آن گروه یا اثر گذاشت نه مزیت آن.