سفر گروهی 

سلام به عمو طاهر

 سال ها بود که با گروه دوستان  سفر نکرده بودم و همه رسم و رسوم آن را فراموش کرده بودم.  به جز ناصر و خواهرانش ، و سیامک ابراهیمی و کمی هم عمو طاهر، کسی را نمی شناختم.وقتی ناصر پیشنهاد کرد من هم می توانم همراه آن ها بروم ،  تردید داشتم .می دانستم ناصر با گروه کوه نوردی  و گشت همراهی می کند ؛ چند بار برایم از سفر هایش تعریف کرده بود اما باور این که من هم همراه گروه آن ها که اکثرشان را نمی شناختم همراه شوم ، برایم آسان نبود. همراه یک گروه با تجربه سفر کردن ، به نظرم مشکل می آمد. اما  شب قرار،ساعت ده ،  روی گشاده و خندان عمو طاهر ، و سیامک و کاوه و بقیه ، یخ هایم را ذوب کرد .  خود را در جمعی آشنا یافتم.با این همه با خود گفتم این هم یک  سفر آزمایشی است . تا چه پیش آید.

خیلی زود دریافتم که این گروه سفرهای زیادی کرده اند و باهم خیلی اخت هستند .چه عالی ، در این دنیای عبوس ، یک اتوبوس و دو مینی بوس پر از  دوست . ترس برم داشت . این همه آدم ریز و درشت را اسکان دادن و سیر کردن و راه بری کردن ، به طوری که راضی باشند و به آن ها خوش  بگذرد ، کار کوچکی نیست.

کم کم متوجه شدم  " عمو طاهر " این گروه را کشتی بانی می کند. اوست که برنامه سفر را پی ریزی کرده و سکان را در دست دارد. اما او تنها نیست . چند جوان قبراغ او را  پشتیبانی می کنند." بابک " " سیامک " " آرش " همچو ن سه سردار، عمو طاهر را لجستیکی می کنند و الحق کارشان را بلدند.

پیش بینی عمو طاهر درست بود.گفته بود ساعت نه و نیم می رسیم . و دقیقا سر ساعت نه و نیم به محل اسکانمان  در سواحل هشپر رسیدیم و از ماشین ها پیاده شدیم .دو خانه روستایی بزرگ .دریک حیاط محصور در دارو درخت.اتاق های مفروش ، دیوارهای مزین به تابلو ها ، و گل دوزی ها، با رنگ های تند و چشم گیر، مطابق با ذوق و سلیقه ناب روستایی ها .

صاحبخانه ، " آقا کمال " جوانی خوش رو و مهربان ، به استقبالمان آمد . چه زود با او صمیمی شدم.انگار سالها او را می شناسم .

با فرمان عمو طاهر، بلافاصله بساط صبحانه توسط گروهی که معین کرده بود چیده شد. پس از صرف صبحانه ، تیم لجستیکی بابک ، سیامک ، آرش ، به سوی تهیه آذوقه ، و گروهی را برای درست کردن ناهار، شستن ظروف معین شدند . بعد از ظهر، پس از صرف ناهار و کمی استراحت ، نزدیک های غروب ، آنگاه که دیگر آفتاب آزارش را کاسته بود‌، به سوی دریا حرکت کردیم . استفاده از ساحلی خلوت و بدون مزاحم از مزایای بی برو برگرد این سفر بود. برنامه روز دوم  رفتن به ارتفاعات ییلاقی هشپر توالش بود.

اتوبوس در پیچاپیچ جاده ای باریک و روستایی زوزه کشان بالا و بالا رفت و ما را به جای مسطحی که نزدیک ییلاق آقا کمال بود پیاده کرد. کوه های سر به فلک کشیده و سرسبز ، باد خنک و بدون شرجی  ، روح را جلا می داد. عصر، مانند روز پیش  به سوی دریا حرکت کردیم . دریا آرام تر و زیبا تراز روزپیش بود . تا پائین رفتن خورشید ، درون آب بودیم . لذت دیدار غروب نارنجی و آن سروصدای شاد  جوانان ،  فراموش نشدنی بود.

شب ، نام من هم در گروه شام قرارگرفت و با کمک دوستان هم گروه ، در تهیه ، پذیرایی ، جمع کردن ، شستن ظروف همکاری کردم . از این که می دیدم مهمان تلقی نشدم و می توانستم همچون نفرات دیگر گروه ، در  همکاری های لازم شرکت کنم ، احساس خوبی داشتم. و کمی هم برای این بود که به بابک و سیامک و آرش که بیشترین زحمات را برای همه متقبل شده بودند نشان دهم که قدر تلاششان را می دانم  و من هم لیاقت همراهی با آن ها را دارم .  

در این سه روز چیزی که جلب توجهم را کرد این بود که در همه ی تلاش های شکمی ،مخصوصا پخت و پز  بیشترین زحمات بردوش چند خانم مشخص بود. و در راس همه سیما خانم ، همسر عمو طاهر.اسامی بقیه را نمی دانم .سپاسگزار همگی آن ها هستم. شاید به خاطر تخصص شان بود و یا سازماندهی شان ،اگرچه آن ها خود پذیرفته و با رغبت کار می کردند ، اما دلم می خواست غذا ساده تر بود تا آن ها نیز مانند بقیه از استراحت بیشتری برخوردار می شدند.

در ضمن نمی توانم از جوان دیگری به نام " وحید "  نام نبرم که از هرگونه همکاری داوطلبانه با همه ی گروه ها خود داری نمی کرد.

هنگامی که گروهی مشغول شستن ظروف سنگین شام شب بودند ، برنامه گشت شبانه در مهتاب ، کنار ساحل مطرح شد .  برنامه خوبی بود. اما غیر مترقبه بود. من و چند نفر دیگر که مشغول شستن ظروف بودیم ، دلمان می خواست همراه گروه ، درآن شب مهتابی به کنار ساحل برویم اما به خاطر آن همه ظرف نمی توانستیم . خود عمو طاهر هم به کمک شویندگان آمده بود.چون می دید که آن دیگ ها سر سازش با ما را ندارند.شاید هم دلش برای ما سوخت .  با خود  گفتم  ای کاش غذا ساده تر بود.

صبح هنگام بازگشت،در داخل اتوبوس متوجه شدیم که در همان چند ساعت رفتن لب دریا ، بین طراحان این گردش  و چند تن ، کدورتی پیش آمده است. از محتوای گفتار گویندگان چنین بر می آمد که انتقاد از نحوه ی گفتار سازمان دهندگان این گردش شبانه ، با آن چند نفر بوده است. عمو طاهر و فرامرز کیانبخب موضوع را فیصله دادند. عمو طاهر تاکید کرد که در جلسه ی پیشنهاد و انتقاد به این موضوع رسیدگی خواهد شد و از جمع خواست که نظر خود را به صورت شفاهی و یا کتبی درآن جلسه بیان کنند.و من یک بار دیگر به یاد دیگ های سمجی افتادم که حتی زیر دست عمو طاهر خیال تمیز شدن نداشت .و با خود گفتم : اگر عمو طاهر در این گردش شبانه حضور داشت ، این حرف و سخن پیش می آمد؟

هنگام بازگشت ناهار را بعد از رشت ،  کنار سد " تاریک " ، خوردیم  منظره زیبایی بود. خوردن سر سیما خانم به درخت همان کناره رود ، باعث ناراحتی جمع شد اما چند نفری که مراقبش بودند خبر دادند که  خوشبختانه خطر آن چنان جدی نیست . بعد از ناهار عمو طاهر اعلام کرد که دنگ هر نفر بیست و سه هزار تومان می شود. باورکردنی نبود . سه روز ، خوب خوردن و گشتن با این مبلغ اندک حیرت آور بود.این اگر از معجزات  کار گروهی و جمعی نیست پس چیست ؟عمو طاهر این سفر را در مجموع موفق ارزیابی کرد و افزود تا نظر دوستان چه باشد.و من به این وسیله اعلام می کنم که سفر به این زیبایی و پر باری به عمرم نداشتم.از همه گروه متشکرم.و امیدوارم باز هم تکرار شود.